یادداشت های ماوس کتاب. تاریخچه مشاوران کتابفروشی

Anonim

بو

شما احتمالا، حداقل یک بار، رویای کار در یک کتابفروشی؟ عطر هیجان انگیز از کتاب های جدید، مزرعه های آرام به ثمر رساند توسط شاهکارهای قفسه ها ... ارتباط با بازدید کنندگان رویای، مشکوک، لمس نکرد.

کریستی دوول، که در کتابفروشی معمولی کار می کند، با ما با یادداشت های خود در مورد بازدید کنندگان معمولی به اشتراک گذاشته شده است. این خیلی خنده داره.

در اینجا من دیروز من را یادداشت کردم. این کتاب توسط یک کودک در برنامه مدرسه مورد نیاز است.

"تک و مجازات".

- من چنین کتاب درسی دارم - یک شهروند یک عکس بر روی گوشی را نشان می دهد. - بخش دوم. - وجود دارد، اما تنها با یک مجموعه فروخته می شود. - بله، در کیت من، این کتاب کتابخانه کتابخانه است، پسر بیش از حد از دست داده است. - من همدردی می کنم، اما ما فقط می توانیم مجموعه ای از دو بخش را به فروش برسانیم. شما می توانید سعی کنید آموزش در بازار کتاب را جستجو کنید ... - و من هم قبلا آنجا بودم، به طور جداگانه به فروش نمی رسید. Razbed و شما همچنین مسدود شده اید. کتاب را به شما ارائه دهید. قبل از خروج، هنوز هم یک کیت ناگوار خرید، یک شهروند اسمیر چیزی در این کتاب می نویسد. من نگاه کردم - و یک کلمه برای کل صفحه وجود دارد: "Razbed!"

مرد جوان دلپذیر - سلام، شما، البته، به یاد داشته باشید، من عاشق مادربزرگم در ماه اوت، عشق. "ما خیلی خوب به یاد نمی آوریم، اوت خیلی زود بود، اما به آن بگویید." - معلوم شد که یک کتاب بسیار خوب است. شما می بینید، مادربزرگ بی خوابی داشت، و سپس او شروع به خواندن در شب و حتی بدون زن والرین. این تاسف است که من نام را به یاد نمی آورم، و چه کسی نوشت. - خب، امروز شما با ما پیشنهاد دادید؟ - من هنوز یک پدربزرگ دارم بنابراین، او همچنین در مورد بی خوابی شکایت می کند ... می توانید توصیه کنید ...

پسر Belobryy به طور مستقل توسط کتاب درسی آمده است. - من زیست شناسی برای کلاس پنجم، یک سبز است. - آیا نویسنده را می شناسید؟ پیشانی بسته شده، حفر کردن در گوشی. - این یکی، چطور است؟ چراغ ها - شاید هماهنگی؟ - آه، دقیقا - syvglades! پیدا کرد

در بخش کتاب های کودکان، یک زن و شوهر پیاده روی - پدربزرگ با دسته نظامی و نوه نظامی، ضخیم با دستگیره از MOP. دختر دقیقا تصاویر را به Charle Perso بررسی می کند و پدربزرگ ناراضی است. - شما در برنامه "Dubrovsky" برنده شد. و شما همه افسانه ها هستید! دختر، لازلی فریاد می زند: - بله، من Dubrovsky خود را در حال حاضر، Grandfath. پدربزرگ، تقلید از علاقه صادقانه: - بله؟ و در مورد چه؟ خوب، به من بگویید - خب، یک بارین وجود داشت، و دخترش بود. او برای یک پیرمرد ازدواج کرد، او نیز یک بار بود. این همه است و همچنان در نظر گرفتن رفع زیبایی خواب.

با یک پسر یک ساله به فروشگاه Mamash آمد. و آنها درگیری نسل بودند. مامان خواستار یک کتاب در حال توسعه برای پسرش بود. پسر برای روشن و توسعه نیافته (با توجه به مادر) کارتن "ماشا و خرس" رسیده است. فعالانه به دست آمد، حتی یک قورباغه کمی تخلیه نشد. "بیا، ماتیوشا، ما شما را در مورد اینکه چگونه حیوانات می گویند،" مامان متقاعد می شود. - miiiiyysyaiya! - خشم و لذت در این اوج بود. پس از بیستم "Miyiiiii" برنده جوانان شد، و مامان موقعیت خود را به دست آورد، خود را در امتداد تامک نیچه.

یک نگاه عادی یک مرد از من میپرسد، آیا Yesenin چنین یهودی بود، و در "Eee، Mmnya، ظاهرا، هنوز، نه" خشمگین: - اما شما در حال چرخش در اینجا با کتاب! شما باید دقیقا بدانید!

در اینجا دیروز طبیعی است. من آمد، کتاب ها را گذاشتم، در بازگشت به خانه انتشارات پیر شد و شروع کرد. - دختر، شما به من کمک نمی کنید کد جنایی را پیدا کنید. پیدا کردن کمک کرد سپس آنها خواسته بودند با صدای بلند چنین و چنین مقاله ای بخوانند. بنابراین من یک خواننده شخصی با یک مادربزرگ ساده شدم. سپس مادربزرگ خواستار تفسیر این مقاله (در مورد قتل) به سبب چنین سفارشات و چنین سفارشات. - من یک وکیل نیستم - من خرج می کنم. "بنابراین من همچنین از" NNN کتاب "من را شکست دادم،" زن پیر می گوید Grozny. - هر گونه کمک Dobesi نیست. و از بین می رود

خوب، صبح، فروشگاه هنوز خالی است، ناگهان معمول چنین بازنشستگی گنجانده شده است. از GO شروع به شکایت در مورد کاهش فرهنگ و ادبیات به طور خاص. برای یک بار دیگر روشن می شود که آنها تجارت نمی کنند، اما آنچه در آنجا وجود دارد، درست است. - این پیش، به یاد داشته باشید؟ برای کتاب ها به طور مستقیم جنگید، آنها ایستاده بودند، کتابخانه در قرن جمع آوری شد. من به طور متفاوتی حرکت می کنم، بله، و سپس، البته، یک زمان مخرب وجود داشت. بازگشت نکن - و حالا؟ کتاب ها به طور مستقیم در جعبه های ورودی منتشر می شوند. هیچ کس نباید کاری انجام دهد فرهنگ سقوط کرد، من می گویم! پرتاب کتاب ها! "بنابراین شما،" من به طرز ظریف رویکرد، "آیا شما چیزی از ما دریافت می کنید، از آنجایی که من به قورباغه رفتم، بنابراین صحبت کردم." - چه چیزی چیزی بخرم؟ به هر حال، من خواندن و غذا خواهم خورد.

اما دیروز یک پیرمرد خاصی وجود داشت. بدیهی است لباس پوشیدن، حتی یک جوش، برای یک کلاه نور و کفش های گیر، دومی و زیبا. از چنین فریب صبر کنید. من آمده ام کتاب را انتخاب کنم "نه خواندن، بلکه برای پرونده"، او از کمک به همه مشاوران خودداری کرد، او همه چیز را بهتر می داند، او در گوشه بازنشسته شد و شروع به تلنگر کرد. با توجه به یک ساعت، انتخاب آنچه شما نیاز دارید، پرداخت و چپ. ناز، زیبا

و امروز او بازگشت به پور سم خود را از نارضایتی بر ما و منتظر بازگشت به پول. برای: 1. کتاب در محتوا منزجر کننده است. این فقط از نقل قول های آموزشی بدون شروع و پایان استفاده می شود! 2. ما، پس چرا، باید اطمینان حاصل کنیم که ما بر روی قفسه هایمان قرار داده ایم و هر کتاب را برای یک محتوا مناسب و ارزشمند بررسی می کنیم! و برای ارسال، در ناشر، در صورتی که معلوم شود که این کتاب ضعیف نوشته شده است. 3. ممنوع، من آن را در کتابخانه من نگه ندارم. و من هیچ کس را نمی دهم بازگشت پول 4. اگر من به این کتاب تحمیل شدم، آن را با محتوای آن اجازه ندهید.

اما چنین قانون خشن وجود دارد که کتابفروشی را به یک کتابخانه تبدیل نمی کند. در اینجا او: تبادل کتاب ها و بازگشت به آن موضوع نیست. همه تهدیدات Starikovsky بر روی دیوار سوء تفاهم ما و زیر پاراگراف مربوطه در قوانین تجارت شکست خورده اند. پدربزرگ بر روی زمین، ما را با یک کرم و روسپیک های بی روح نامید، یک کتاب را در نمونه کارها مخفی کرد و به دولت نوشت. او گفت: "من به دولت خواهم رسید!" اما البته از شما می پرسید، به دلیل اینکه کل پنیر پاره شده است. چه نوع کتاب، که در آن چنین اشتیاق؟ این یک بروشور "100 نکته برای کسب و کار شما" است. قیمت - 17 روبل.

امروز چنین پیشنهادی وجود داشت. مامان یک بچه سه ساله برای توسعه کتاب ها را رهبری کرد. در همان زمان، او علاقه مند به بازی های آموزشی بود. چنین مادرانی وجود دارد که سعی می کنند حتی الگو را در Cowlows کودکان توسعه دهند، نه چیزی که یک اسباب بازی وجود دارد. و پسر به طور کامل صحبت می کند. و بسیار، واقعا نمی خواهد آن را توسعه دهد. در اینجا، بین او، مادر چنین گفت و گو را انجام داد، همانطور که شنیدم، نوشتم. - در حال حاضر ما، Vadinka، من مکعب را با الفبای خرید خواهم کرد. - AAAA، من با الفبای نمی خواهم !!! - الفبای را یاد خواهید گرفت، بله و ما یک پوستر را با الفبای به شما در دیوار خرید، در کنار کارت آویزان. - من یک پوستر نمی خواهم، من یک مکعب را نمی خواهم! من نمی خواهم الفبای یاد بگیرم !!! (تقریبا در حال حاضر هیستریک). - شما صالح خواهید بود، ما به شما آموزش خواهیم داد، Vadinka. لازم است. - AAA، من نمی خواهم صلاحیت، من نمی خواهم! الفبای بد است، نامه های احمقانه، من چیزی نمی خواهم! و اعداد نیز بد هستند! مادر باعث می شود چنین چهره ای غم انگیز و یا به طور عمومی، و یا واقعا "از عمق قلب". - خب، شما واقعا نمی خواهید من را توسعه دهید؟ و پسر، شاد و آگاهانه، حتی اشک در چشم خشک شده: - بله! من نمی خواهم!

ادامه مطلب