تجربه شخصی: نگاه کن، من خیلی ناقص هستم، و روزهای وحشتناکی دارم

    Anonim

    dep
    ماه نو. دندان ها در حال حاضر در آدامس کودک قابل مشاهده هستند. سوزاندن، غرق شدن پاناماها و چتر های خورشیدی باد در خیابان. و خورشید، بدون سوزش کمتر. امروز ما یک روز دشوار با یک کودک داریم.

    او به تازگی روز بسیار دشوار است، زمانی که من به وضوح با تمام خانواده صحبت می کنم - احساس بدی می کنم، قدرت ندارم، من فقط می توانم با او، نجات، بازی، بازی کنم. آنها می آیند، صرفه جویی، گرفتن، بازی - کمی بعد از من می خواستم، اما من بوی Sobbing، من عجله، همه چیز بیشتر شبیه به برخی از زمان است. من در این لحظه بسیار خوش شانس بودم - او هر کسی را به درخواست کمک کرد، و من آن را دریافت کردم.

    پس از زایمان، چند ماه اول من هیچ کس نمی گفتم، و بسیار دشوار بود. احتمالا هیچ چیز دشوارتر در زندگی من هنوز انجام نشده است. و من هنوز این تجربه را پردازش می کنم، من نزدیک، من هدایای خود را انتخاب می کنم، من توهین را آزاد می کنم. من به طور مداوم بودم با یک کودک در قفسه سینه و با هم، در حمام، در قفسه سینه شوهرش، یکی در بالش. سپس، به تدریج، کمتر و کمتر شد - من شروع به "مقابله" کردم. به این معنا، تشدید می شود، ابتدا یک ماسک اکسیژن را به خود جلب کنید، Exhale. خوب، بچه رشد کرده است، ساده تر شد. در حال حاضر کاملا نادر است، یک بار در هر ماه. اما این اتفاق می افتد.

    dep1
    اما امروز امروز، امروز. او تمام وقت را خفه می کند، من با او گریه می کنم، ما خیلی بد هستیم. همه چیز را دوست دارم من نمی توانم بازی کنم، منحرف کردن، جابجایی بر روی دسته ها - من از همان شب دشواری خالی هستم، قدرت ندارم. من به طبقه ای می روم، من قفسه سینه را می گیرم، انجام آنچه که می خواهید، مکیدن به همان اندازه که دوست دارید، به خواب برمی گردید، اما من را ببخشید - من قادر به بیشتر نیستم. بمب، من درک می کنم که آن را می دانم لازم است انجام شود، اما من نمی توانم. از لحاظ جسمی من نمی توانم، در این لحظه خاص. در بدن پالس "خطر، خطر! خستگی اخلاقی! ما بلافاصله استراحت می کنیم! " و من استراحت می کنم - چطور معلوم می شود. دروغ گفتن بر روی یک کثیف ترین طبقه، با تی شرت Twingetty، با یک کودک برداشت شده در ظاهر ZY. گریان. پانزده دقیقه. این ماسک اکسیژن من است، که بسیار. سپس راحت تر می شود، من بلند می شوم و کاری انجام می دهم، کودک را تسکین می دهم. روز ادامه دارد کمک می کند، هم می آید

    من این را نوشتم نه برای کسی که از من پشیمان شود. و این همه برای کسی نیست که بگوید - چه کاری انجام می دهید، نگاه کنید، من یک مادر تنها با دو و هیچ چیز نیست! و کودکان در آفریقا گرسنه هستند! .. با تشکر از شما، من می دانم، به سمت راست بروید، لطفا.

    من این را می نویسم چون اتفاق می افتد. این طبیعی است، این بخشی از زندگی است. در Instagram و فیس بوک، ما همه ایده آل هستیم، می دانید. همه چیز همیشه خوب است، بچه ها شاهد و لبخند می زنند و ما در برابر پس زمینه منظره های Blatse زیبا و زیبا هستیم. اما این مورد نیست - در زندگی. همه ما چنین روزهایی داریم - پیچیده، دشوار، گاهی اوقات کاملا غیر قابل تحمل است.

    و این طبیعی است. و در مورد آن صحبت کنید - به شدت. به طور کلی، به رسمیت شناختن احساسات و صحبت در مورد آنها - aless.

    dep2
    من یک رابطه دشوار با مادرم دارم، ما خیلی دوستت داریم، اما ما اغلب اغلب درک نمی کنیم. به خصوص از لحاظ احساسات. از دوران کودکی، او را مجبور به گریه کرد، اگر من از لحاظ جسمی دردناک نبودم، و در این مورد لازم بود که فورا آرام شود، زیرا اشک های من ناخوشایند بود. و بسیاری از احساسات دیگر نمی تواند مورد استفاده قرار گیرد. به عنوان مثال، خشم. یا غم و اندوه و حتی غیر ضروری، به گفته او، عشق.

    حالا من بزرگ شدم و اجازه دادم همه چیز را احساس کنم. گریه می کنم، خنده، من عاشق، غمگین - چقدر. جبران کردن.

    اما شما می دانید که بیشتر از همه من با مادرم در این مورد آشتی کردم؟ .. وقتی ریک یک ماه و نیم بود به من آمد. او در اسکایپ گفت که او با این کار تنها نبود و همه چیز را پرتاب کرد، به کمک کمک کرد. و او به او گفت که پس از تولد من، پس از آن، همه در Snot و اشک، شوهرش را از کار، با یک کوه از غذاهای غیرقانونی، با پوشک های غیر قابل درک ملاقات کردند. من، چنین مادر قوی.

    من از او سپاسگزارم، بیشتر از همیشه.

    و اکنون من به شما می نویسم - نگاه کن، من خیلی ناقص هستم، و روزهای وحشتناکی دارم. من زندگی می کنم، واقعی. و شما می دانید چه چیز دیگری؟ همه چیز با شما و با من خوب است. این طبیعی است.

    منبع

    ادامه مطلب