Olga Berggolts. صدای لنینگراد محاصره شده است

Anonim

"هیچ کس فراموش نشده است و هیچ چیز فراموش نشده است،" این صدای اوست. صدای که بر روی خیابان های پوشیده از برف از شهر پخش شد، که از گرسنگی، سرد و احساس ناراحتی اجتناب ناپذیر سزاوار بود. صدای لنینگراد خود. صدای OLGA BERGOLZ.

سکوت و ملایم بر روی نوع بلوند با چشم های شفاف - که فکر می کرد که می تواند قدرت زیادی در آن وجود داشته باشد؟ اولگا محاصره را نقل مکان کرد و اغلب در مورد آن به یاد می آورد. اما حتی محاصره بزرگترین کابوس نبوده است، بزرگترین بدبختی در زندگی او. و او توانست زنده بماند و او توانست بسازد.

OLGA03.
اولگا در خانواده جراح جراح جراح خون آلمان در سال 1910 متولد شد. این به این معنی است که وقتی او 4 ساله شد، جنگ آغاز شد. این جنگ توسط انقلاب، انقلاب جایگزین شد - یک جنگ جدید، غیر نظامی. این به نظر می رسد که صلح به نظر می رسد، و از اوج داستان، معلوم شد که بین جنگ ها قرار گرفته است. شعر پانزده ساله اولگا در روزنامه جرقه لنینیست منتشر شد، داستان در مجله "کراوات قرمز" است. اولگا اولین شوهرش را ملاقات کرد، که در فیلیپاک دانشگاه لنینگراد تحصیل کرد. با شوهرش رقصید: زندگی. بلافاصله ازدواج کرد: و این زندگی است. شروع به انتشار در مجله "Chizh". خداوند دختران ایران و مایا را به دنیا آورد.
OLGA06
در سال 1933، دختر جوان اولگا درگذشت، یک ساله مایا. از بیماری در سال 1936، دختر مسن تر درگذشت، IRA هشت ساله. از نقص قلب در سال 1938، شوهر اول شلیک شد و اولگا خودش دستگیر شد. پس از بازجویی بی رحمانه، دختر نابالغ اولگا درگذشت. من هیچ نامی نداشتم اتهاماتی که اولگا دستگیر شد، به عنوان نادرست شناخته شد و او آزاد شد. او دیگر دختران دیگر نداشت. هرگز.
OLGA07.
یک سال بعد او در خاطرات مخفی خود نوشت:

احساس زندان در حال حاضر، پس از پنج ماه اراده، در من به طور واضح تر از ابتدا پس از آزادی، به ارمغان می آورد. نه تنها واقعا احساس می کنم، من بوی سنگین راهرو از زندان را از زندان در یک خانه بزرگ، بوی ماهی، مرطوب، پیاز، ضربه ای از مراحل در پله ها، بلکه ترکیبی از حالت مخلوط، ناامیدی، ناامیدی، ناامید کننده، بوی بازجویی ها وجود داشت ... روح را تحویل گرفت، انگشتان دستش را در آن قرار داد، در او خراب شد، گادیل، سپس او را پشت سر گذاشت و می گوید: "زنده"

و من مجبور شدم زندگی کنم اولگا در اتحادیه نویسندگان بازیابی کرد، به حزب پیوست. او به معنای واقعی کلمه بر روی این نور، پشت، شوهر، نیکولای مولچانوف کشیده شد. بدون عشق او، او ناپدید می شود. سپس او در سال 1941 اتفاق افتاد. جنگ و بلافاصله - محاصره شوهر من دیگر در اطراف نیست، او به جلو رفت. در حال حاضر اولگا لنینگراد را بر روی خود کشیده بود، همانطور که نیکولای قبل از اولگا کشیده شد. با وجود صدای آرام و ظریف، او برای کار رادیو لنینگراد به کار گرفته شد. او شهر بومی و محبوب اشعار را خواند. او او را تشویق کرد، تسلیم شد، قدرت خود را به او ریخت. زن کوچولو که از دیستروفی ذکر شده، نویسنده کتاب های کودکان، به طور ناگهانی به عنوان نماد مقاومت لنینگراد تبدیل شد. گفته شده است که هیتلر خود را دشمن شخصی خود را به همراه Ilya Ehredburg در نظر گرفت. و نیکولای مولچانوف درگذشت. در سال 1942.

olga05
جهنم با جنگ پایان نیافت. او فقط ساکت تر شد اولگا دوست با Akhmatova بود؛ اولگا این کتاب را نوشت "Leningrad" می گوید، جایی که معلوم شد، بیش از حد صادقانه، بیش از حد صادق است. اولگا اخراج شد او غیر ضروری شد در سال 1948 پدرش فوت کرد.
OLGA02.
زیبا. با استعداد قوی تمام اجزای به منظور خوشحالی. همه چیز به جز تاریخ خود. Olga Berggolts شروع به نوشیدن کرد، و هیچ کس زبان خود را به نوبه خود آن را در آن سرزنش نخواهد کرد. شاید او کاملا ناپدید خواهد شد. اما او در داخل زندگی بیش از حد بود، و او زندگی کرد. سعی کرد انطباق، نوشتن چیزهای مناسب، اشعار درست باشد. من به مرگ ستالین ستایش کردم. (و آن را علیه او بود، و پس از آن هیچ، نه، اجازه دهید آن را در گناه).
OLGA04
خنک به او کمک کرد. دوباره شروع به چاپ کرد. او به رسمیت شناختن به دست آورد که شایسته بود، او اهدا شد. و او خیلی کم زندگی کرد، در سال 1975 فوت کرد. خاطرات او بلافاصله طبقه بندی شد و به Spetcran فرستاده شد. باز هم، کسی قلب صدای او نبود. نوشته ها فقط در سال 2010 منتشر شد.
OLGA01.
اما صدای شاعر به نظر می رسد در حالی که اشعار او وجود دارد. او هنوز هم با ما است

موی سرخ و دختر خنده دار Bayekaya او، من شل، شب لالایی برای خواب،

از برج همسایه چتر نجات تنها رویای را کاهش داد، تحت پنجره های پنجره آبی آسمان آبی.

در ستاره های آسمان شروع شد، اشعه ها در تمام انتهای؛ Sokolita سرگردان در لانه ها و در معیارهای Skvortsa.

ستاره در شب، شب پرنده به آرامی Berge من: "شما چه کسی، دختر من، دختر، قرمز، آیا شما من هستید؟

شما یک قایقرانی خواهید بود، پرواز به پرواز: آسمان کم است، ستاره ها نزدیک هستند، به سپیده دم دست!

Marshal Voroshilov می گوید: یک ابریشم سفید بر روی جهان دور سبز باز می شود: "این" آن را خوب، خوب! "

Marshal Marshal Voroshilov می گوید: "خب، ما می دانیم: من تصمیم گرفتم شما را به نبرد اصلی ارسال کنم."

و شما خیلی افتخار می کنید، گریه کنید: "مامان، نگاه کنید! سفارش طلایی زیبا، دقیقا خورشید، در قفسه سینه ... "

Falcon من، چتر نجات، خواب ... هیچ کوهی ندارم ... زمان خواب ... آسمان کم است، ستاره ها نزدیک هستند، به سپیده دم دست ...

Olga اغلب در مورد بدبختی جنگ و هرگز در مورد مشکلات شخصی خود، همان، شاید بزرگ است. او شکایت کرد:

لازم است که "زندگی مردم" را بدانیم، اما من، من، زندگی تلخ و خروجی من - این نیز به معنای چیزی است!

بنابراین. خیلی زیاد!

... من دشمنانم را از دشمنانم اهمیت نمی دهم، به طوری که در اشک های دروغین آنها می توانند انتخاب کنند. هنوز یک قلاب نیست، که آویزان خواهد شد. خریداری نشده از زمین خارج نشده است. من بر زندگی بی نظیر، بیش از ترس از او، بیش از توقف آهن ایستاده ام ... من در مورد بسیاری از چیزها می دانم. به یاد دارم من به جرات. من نیز چیزی وحشتناک دارم ...

OLGA08.

ادامه مطلب