6 ضرب المثل عاقلانه با پایان غیر منتظره از pics.ru

Anonim

شما، همچنین، مفاهیم خوب و عمیق، راه رفتن در شبکه های اجتماعی، تنها 10 بار مورد آزمایش قرار می گیرند؟ ما تصمیم گرفتیم به آنها زیر یک زاویه جدید نگاه کنیم و آنها را بیشتر، دورتر و عمیق تر نشان دهیم. برای روشنگری جدید

هویج، تخم مرغ و قهوه

یک زن جوان به مادر آمد و شروع به شکایت در مورد مشکلات حیاتی و مشکلات در زندگی خانوادگی کرد. مادر، که برای مدتی گوش می دهد، او را به آشپزخانه برد و در آنجا سه ​​سس را با آب آتش قرار داد. در یک کاسه، او یک هویج، به دیگری - تخم مرغ، و در سومین قهوه زمین گذاشت.

چند دقیقه پس از جوش، مادر سسپان را از آتش گرفت و دخترش را به نوبه خود به خوردن و نوشیدن محتویات خود پیشنهاد داد. "پس از همه، من آن را هر دو، و سوم به همان آب، گفت:" زن ارشد، تماشای مهمان می خورد. "و چگونگی تغییر آنها متفاوت است! هویج در آب جوش نرم، تخم مرغ - سخت، و قهوه طعم آب را تغییر داد! آیا می فهمید که من می خواهم بگویم؟

"مادر!" دختر جواب داد. "من آمدم تا یک حمایت اخلاقی کمی دریافت کنم، و حتی نمی توانستم صبحانه بخورم بدون اینکه من را بدون شکستن عملکرد عادی خود از آن نکنم. شما می دانید که در حال حاضر با تمام تجربیات، من به روانکاوی می روم، بهتر است پول خود را صرف پول خود را از اعصاب خود را بر روی شما! و من نیز به شدت توصیه می کنم تماس با متخصص، چرا که برای نمایش احمقانه شما لازم نیست که دو تخم مرغ را به یک هویج جوش دهید. روانکاوی چه چیزی می گوید! "

بانک با سنگ

دانش آموزان از استاد خود را در سخنرانی در مورد فلسفه در مورد آنچه که انسان را خوشحال می کند پرسید. استاد از جایی از بانک خارج شد و شروع به پر کردن آن با سنگ کرد. "آیا این بانک پر است؟" او سرانجام پرسید. "بله،" دانش آموزان پاسخ دادند. سپس پروفسور شروع به پودر شن و ماسه به بانک کرد. دانه های شن و ماسه بین سنگ ها، مسدود شدن به هر فضای آزاد بود. "دیدن؟ اکنون او واقعا کامل است، گفت: "استاد. "من می خواهم شما را درک کنید ..."

"ایستاده، استاد"، یک دانش آموز خود را قطع کرد. "ما این مثل را با شیشه می دانیم. خیلی جالب تر، کجا هستید، لعنتی، به طوری که به سادگی سنگ ها و شن و ماسه را گرفت؟ این یک وزارت زمین شناسی دلفان نیست، شما به ما اطلاع دهید

پروفسور لوکاو یک دختر بی سابقه لبخند زد و به آرامی پاسخ داد: "از کلیه ها، ایوانوا. همه این سنگ ها و شن و ماسه از کلیه های من هستند. "

کاسه

گروهی از همکلاسی های بالغ به معلم کلاس سابق خود آمدند. همه آنها شروع به صحبت در مورد خود کردند، و هر کس حرفه ای خوبی را انجام داد. اما پس از آن شاگردان شروع به شکایت در مورد مشکلات در محل کار و در خانه کردند.

معلم با دقت گوش داد و سپس دستور داد که کیک را بریده و به آشپزخانه پشت قهوه و فنجان قهوه رفت. او با یک سینی بازگردانده شد، با فنجان های مختلف و عینک های مختلف، از زیبا و ظریف به عینک های معمولی شربته گیر کرده و مهمانان را به خود قهوه می فرستد. هنگامی که کیک خورده شد، معلم پرسید آیا این اشاره را درک کرد.

"آه آره!" Petrov Lyuba مورد علاقه خود را گریه کرد. "بچه ها، در واقع، زندگی مانند قهوه است، و هر چیز دیگری فقط یک فنجان است. بنابراین ما فنجان های زیبا را ستایش کردیم، مثل اینکه طعم قهوه از این تغییر می کند ... و Magdalena Elizarovna نوشیدنی های کمی از شیشه و لذت می برد کمتر! "

"شما احمق، پتروف،" هر معلم را قطع کرد. "من می خواستم شما را نشان دهید که در حالی که شما در اینجا شکایت می کنید که مروارید گچ را شکایت می کنند، من در حقوق و دستمزد بودجه قطع شده ام. من حتی یک سرویس کامل را برای قرار دادن روی میز در سالگرد ندارم! و شما کافی نیستید که به جای یک چیز خوب، من فقط این جارو را به من دادم، بنابراین تمام فنجان های خوب اسپری شدند، یک شیشه ی سانتریدی را ترک کردند. دانش آموزان خوب بهتر است! ارسال از اینجا! "

و پیر زن شروع به ضرب و شتم جوانان یک دسته گل رز، تا زمانی که آپارتمان خود را ترک کرد.

نقطه ضعف فضایی

mys2

یک تاجر که به صومعه وارد شد، به مدت طولانی منتظر بود در کوه های نزدیک زمانی که هادی راهب می آید. در صومعه، او عصبانی بود از عبوت پرسید، همانطور که ممکن است که هادی به مدت چهار ساعت پس از او فرستاده شود. عبوت گفت: "ما را ببخشید، میرینین. "اما ما کیهانی را نشان می دهیم، نه دقیق دنیوی. نگاه کن چه مقدار برای جنگل یک قطره در یک ورق دارد؟ و چه ارزش برای جهان نقض برنامه شما است؟ "

"در این مورد،" کسب و کار، گفت: "من یک چک حمایت مالی را امضا نخواهم کرد. این پول برای جهان چه ارزش دارد؟ " سپس راهبان غرق شدند و او را به پرتگاه انداختند تا بتواند تصویر زیبای خود را از جهان خراب کند. و چک و بدون آن دوستداران برای امضا وجود دارد.

خلوص

یک مسلمان جوان از شهر به پدربزرگش در روستا رفت. او توجه کرد که چگونه تمام زنان به شدت بسته شده اند، به رغم گرمای تابستان خفیف. بسیاری از آنها حتی با مشکل حرکت کردند، چهره های آنها قرمز بود.

"پدربزرگ"، او از آن پرسید: "چرا همه این زنان خیلی سخت است؟" پیرمرد دو نبات از جیب خود را، یکی در بسته بندی، یکی دیگر از آنها را بیرون آورد و از نوه خود خواسته است که بخواهد بخورد. "در بسته بندی، البته، او پاک تر است،" پسر پاسخ داد. پدربزرگش به او گفت: "با زنان یکسان است."

او گفت که نوه به او نگاه کرد "من تنها دو سوال دارم". "اول، چرا شما آب نبات کثیف را بدون کاغذ با شما نگه دارید؟ و در مرحله دوم، شما اینجا هستید، واقعا زنان را درست می کنید؟!؟! "

کفر

یک مربی مربی محترم، مردم را به سخنرانی در مورد حکمت، امیدوار کرد که تمام ایده های زندگی خود را به پایان برساند. در سخنرانی، او به طور مداوم از اظهارات عاقلانه و دست زدن به افراد معروف، به ویژه آلبرت انیشتین نقل مکان کرد. بسیاری از مخاطبان در پشت مربی ثبت شده اند و تنها یک مرد عجیب و غریب در باران و کلاه سرنگونی تمام وقت: "انیشتین این را نگفت! چه بیمعنی؟ بی معنی کامل! "

در ابتدا، مربی یادآور شد که این نقل قول ها به خوبی شناخته شده اند، اما در نهایت صبر او پشت سر گذاشت، و او پیشنهاد کرد مخاطبان را ترک کند تا مخاطبان را ترک کند، اگر او خیلی ناخوشایند برای گوش دادن به سخنرانی بود.

شنونده این بار به یک کلمه پاسخ نداد و به سرعت تبدیل شد، کل شهر را تصویب کرد، به گورستان رسید و در یکی از قبرها ناپدید شد. آلبرت انیشتین بود.

متن: lilit mazikina

ادامه مطلب