شادی در پول نیست؟ داستان های واقعی که پول فقط کاغذ نیست

Anonim

پول نقد
هنگامی که شما شکایت کنید که با پول درزها شکایت کنید، او الهام بخش بود که در پاسخ به این نکته بشنود که هیچ پولی خوشبختی نیست. به عنوان اگر ما جمع آوری پول به خاطر قطعه! و سپس نشستن و تحسین

ما از خوانندگان ما پرسیدیم که در وضعیتی کمبود پول در زندگی بیشتر وحشتناک بودند. پاسخ های آنها در مورد شادی در پول نیست.

#

اغلب، من فکر می کنم "در چه نوع الاغ" زمانی که آن را به جوراب و چیزهای دیگر مانند آنها می آید. تماشا کنید و فکر کنید: "لعنت، بله این نیازمندی های ناچیز اساسی است - جوراب های جدید! و من نمی توانم فقط بروم و خرید کنم! AAAA! "

#

برای من، به یاد داشته باشید، وحشتناک ترین زمانی بود که هیچ پولی برای دارو برای شوهرش وجود نداشت. او مجبور شد او را به طور مرتب برداشت، این دارو بسیار گران بود - و یک روز فقط چیزی بود که باید خریداری شود. در غذا، ما کافی بودیم، اما هیچ چیز برای نجات وجود نداشت، زیرا ما دو فرزند و مادر داشتیم.

سپس، هنگامی که ما در نهایت به Izmir خود در سال 1999 نقل مکان کردیم، برای من این نکته آسان نبودم که این آب، آب گرم، گرمایش، گاز بسیار گران قیمت باشد، لازم است به طور مداوم به یاد داشته باشید. اما این یک فاجعه نبود، ما به سرعت از خود رشته ای استفاده کردیم، و سپس متوجه شدم که فقر واقعی زمانی است که شما نمی توانید گرما را در خانه، آب گرم، نور هنوز دیر است.

#

وقتی مجبور شدم از حقوق بازنشستگی پول بگیرم

#

در این حقیقت که در یک زمان چندین مرد یک لحظه مناسب برای ارائه دادن به آنها برای پول و یا حتی برای غذا پیدا کرد. آنها می گویند وقتی که شما را رد می کنید، من می خواستم به شما کمک کنم. در من یک عضو را انتخاب کنید، دانستن اینکه اگر من موافقت کنم، پس ما در مورد مرگ گرسنگی صحبت می کنیم - آیا کمک می کند؟

#

دو چیز.

اولین گرسنگی است. ناتوانی خسته کننده در مورد نیاز اساسی را برآورده می کند.

دوم، حس ناتوانی خود است. شما هیچ کس نیستید تو نمی توانی. مردم سعی می کنند به شما ساکن نباشند، زیرا شما در لباس های بد هستید. خیلی بد شما فقط گارد را در سوپرمارکت اعلام می کنید، که شروع به راه رفتن برای شما در پاشنه می کند و به دست ها نگاه می کند و برخی از شخصیت های مشکوک در درب ها. نه، آنها نمی خواهند شما را غارت کنند، آنها می بینند که شما پول ندارید ... اما توجه کنید. ناگهان شما شروع به جمع آوری بطری های خود و یا ویژگی های بانک های آلومینیومی، جمع آوری شده از قلمرو خود را.

#

هنگامی که گربه مورد علاقه من فوت کرد، من هیچ پولی برای دامپزشک نداشتم (قبلا با همه کار می کردم، که نمی توانستند).

#

Cash2
پاستا برای صبحانه و ناهار. من از آنها به پایان زندگی متنفر بودم ... همانطور که پاستا تماس نمی گیرد، چه سس سیل نمی کند.

#

همه چیز ساده است: غذا و اجاره. ناتوانی در خوردن به طور معمول و پرداخت هزینه آپارتمان به شدت احساس امنیت را تضعیف کرد.

#

من گرسنه نیستم، اما، همانطور که زنگ ها بر روی سینی بویید، کاملا به یاد می آورم، هنوز هم آزار دهنده بود که غیرممکن است که بیشتر در سینما بمانم (و اکنون من مشکلات عصبی دارم و حتی در مورد فیلم ها فکر می کنم).

#

آنچه شما در رحمت شرایط کوچک هستید بدون امکان مانورها.

کوروپ دور - نه گیره، بسته باید تا پایان هفته کافی باشد.

اول، شماره گیری به ماشین جمعی، پس شما می توانید شامپو بخرید.

این غیرممکن است که یک جاده کوتاه بروید، کثیف وجود دارد، و تمیز کردن کفش باید تا زمانی که ممکن است تاخیر داشته باشد، کرم به پایان می رسد.

و بنابراین در همه چیز.

به علاوه، ترس از آسیب یا بیماری بسیار فشرده است. در حال اجرا - به نحوی پیچ خورده، و اگر شما اسلاید؟

#

احساس که برای همیشه است. این خیلی زیاد من هرگز در زندگی نیستم

#

یک لحظه ناخوشایند زمانی که در تلاش برای "بالا بردن" Nats محلی بود، که معتقدند که مهاجران همه بر روی صفحه صادر می شوند، (یکی از آنها تخم مرغ آمد) معلوم شد که ورود ماهانه ماهانه من، از جمله همه چیز، در سه بار کمتر از تخفیف مالیات، که مخاطب می شود، اگر او به من ازدواج کند.

چی در ازدواج با او به شدت، ارزان، چو.

و پول مادر من می فرستد Oncobole در معلولیت. اما این محکوم نیست، و بدترین چیز - من فقط برای این گونه سعی کردم. من واقعا این سبد مواد غذایی را ذخیره می کنم.

#

من نمی دانستم، عصبانی یا نه، زمانی که دوست دختر گفت: "بیا به من، کف شور و شوق. من دوست ندارم آنها را بشویم. " آمد، و کف ها بسیار شستشو داده شدند. اما دوست دختر هزار نفر را به من داد و شام خورده بود. تصور دوگانه باقی می ماند

#

عزت نفس بیشتر رنج می برد، شما احساس گناه و ناراحتی می کنید، و نه یک متخصص در حرفه و یک فرد بالغ که می تواند خانواده و حیوانات را ارائه دهد. وحشتناک است زمانی که کمیته والدین در مدرسه کودکان را جمع آوری می کند و شما نه یک پنی، کودک به تور نمی رود و به اردوگاه نمی رود، و به یک دوست نمی رود، زیرا هیچ چیز برای دادن وجود ندارد . به شدت خوراک یک جو دوسر سالم را بر روی آب تغذیه کنید. به شدت انتخاب کنید، باتوم و پاستا یا تراموا از مترو.

#

نقدی 3
به طوری که هر کس تبدیل به همه، کاملا همه چیز. و همچنین با تفکر تمیز مواجه شد. پول ظاهر شد و به جای سه کیلوگرم سیب زمینی یک قطعه کوچکی از سوسیس گران قیمت خریداری کرد. به نحوی بر روی دستگاه.

#

جوراب شلواری فاسد، کفش های سقوط، بحث در مورد شورای خانواده (!) خرید کتانی (!). وابستگی، ناتوانی. خوب، این آغاز دهه 90 است، زمانی که من کار نمی کردم، اما من مطالعه کردم و یک مادر جوان بود.

فقر در بزرگسالان بزرگترین ترس است که کسی از عزیزان، حیوانات خانگی یا خودش به طور جدی بیمار است.

#

چه بلافاصله شروع به احساس - عدم وجود "کیسه هوا". بلافاصله به نظر می رسد احتیاط - اشتباه اشتباه برای محاسبه چیزی، از دست دادن چیزی ارزشمند و غیره وجود دارد. ناتوانی در جبران خسارت حداقل قابل توجه است.

بلافاصله شروع به قدردانی از جواهرات طلا، که قبلا از کلمه "در همه" بی تفاوت بود: یک کیسه هوا مشابه در شکل خالص خود - به ویژه زمانی که لومپارد نزدیک است ...

#

تمام وقت nemplex: چای وجود دارد - بدون شکر، سیگار وجود دارد - سبک تر است بیش از، سوپ پخت و پز - هیچ ... infuriates!

#

کمبود لباس های زیبا که من از آن استفاده می کنم. کفش های ناراحت کننده. احساس اینکه هر کس همه چیز را درک می کند و حتی کمی شادی می کند، این همه بود، و اکنون آن را پایان داد. زنده ماندن از این واقعیت است که برخی از محدودیت ها در غذا وجود دارد یا این واقعیت که سال هیچ تلویزیون نداشت، و بازیکنان برای گوش دادن به رکورد، لازم بود دست خود را به یاد داشته باشید، اما زخم نداشتم.

#

ما هنگامی که شما مجبور به انتخاب بین داروها برای خودم و تغذیه برای حیوانات خانگی شدم، عصبی شروع کردیم. اما لحظه وحشتناک ترین زمانی بود که مادر اولین بار به من پول داد. من از تحقیر شدم

#

برنامه ریزی و شمارش همه چیز را به kopecks سنگین تر بود.

من می توانم فرایندهای تکنولوژیکی را در نظر بگیرم، اما نمیتوانم مادربزرگم را حساب کنم! - این من را به ناامیدی هدایت کرد.

#

هنگامی که خود را برای صبحانه - بلغور جو دوسر بر روی آب، و دختران در شیر هستند. از آنجا که شیر / گوشت - تنها یک کودک است. هنگامی که غذا کافی نیست - در اینجا قلع است. اگر چه زمانی که تنها شلوار شکسته شد و هیچ چیز برای رفتن به موسسه نیز یک قلع بود. اما من به یاد می آورم شمارش kopecks بر روی غذا، کابوس ها هنوز هم شات: من در فروشگاه، من نیاز به خرید غذا برای تعطیلات، اما من پول ندارم ...

#

فقط در دوره الاغ جهنمی، موج بیماری ها در گربه های لگد زدن Frankov Rolled و من سرگردان بود که من نمی توانم درمان کنم تا او را درمان کنم.

#

جوراب شلواری وجود ندارد، مانند بسیاری از هزینه های دیگر. شلوار، رایگان داده شده، همه چیز ما.

#

Cash4
وقتی مردم "شما همیشه نازک هستید، این طبیعت خیلی خوش شانس است؟ به یک رژیم بگویید! " و من در مورد خودم فکر می کنم "سگ، چه نوع عوضی شما!". یا هنگامی که من یک سوپ رضایت بخش در کار با سوپ داشتم، خوردم، تشکر کردم، تشکر کرد و بذر بذر را از آنجا بیرون آورد، لعنت کرد. توسط کل بخش، شرمنده، شرمسار ...

#

عطر و طعم غذا به من عادت کرده و از عدم وجود روش دقیق خوشمزه غذا، من واقعا رنج نمی برم، اما بدون سنجاب حیوانی در رژیم غذایی، من به سرعت شروع به احساس بد می کنم. سپس گوشت را با خون مانند یک بوکسور از داستان لندن نوشید.

#

هنگامی که دوست دختر شما در یک کافه نامیده می شود، و شما نمی دانید چگونه می توانید پاسخ دهید که شما پول کافی برای اتوبوس ندارید، نه فنجان قهوه.

#

برای من دشوار است زیرا شما باید یک لیوان شیر شکوفه یا پراکنده با یک دختر یک بسته از دستمال را در نظر بگیرید. من به خاطر لباس های خراب یا غذا لعنتی لعنتی دارم و من بر روی فرزندم، در حالی که متوجه شدم که بچه هایی که لباس ها را خراب نمی کنند، وجود ندارد.

و هنگامی که ماشین لباسشویی قدیمی من شکست (و معلوم شد غیر منطقی)، این یک فاجعه شد.

#

حتی این واقعیت که دختر کوچک کفش های کوچک بود - و مشکل بزرگ.

در واقع، ما مثل آن زندگی می کنیم. من پول دیگری برای مقاله بعدی دریافت می کنم، و من سفارش اولیه مواد غذایی را سفارش می دهم. و به همین ترتیب به پول بعدی.

#

Cash1
واقعیت این است که قبلا خرید چیزی، خوب، در مورد چیزی سمی، خرید. و سپس - هیچ چیز را ذخیره کنید. این کاملا متوقف می شود و آنچه شما نمی توانید با دوستان ملاقات کنید، زیرا شما 100 روبل در جاده دارید. به این ترتیب، آنها هستند، اما امروز در غذا هستند.

#

به طور ناگهانی نگرش برخی افراد را تغییر داد. مردم آزاد نیستند، بیایید بگوییم، از دایره من کاملا بدون دردسر افتادم، و من فقط آنها را فراموش کرده ام. اما یکی از نزدیکترین دوست دخترم (بانوی امن من) در روز تولد من به جای یک هدیه معمولی، به عنوان یک قاعده، ارزان تر نبود و با متعهد، یک بیسکویت شکسته را به دست آورد (هزینه های مبارزه سه برابر ارزانتر). او گفت که برای یک دقیقه آمد. بنابراین او گفت: "من برای یک دقیقه پریدم، تبریک می گوییم، در اینجا شما کوکی ها دارید، پس می توانید هر چای بخورید." همانطور که اگر یک شبه، من به یک دوست دختر ناخوشایند تبدیل شدم. اگر چه تقریبا بیست سال از آن گذشت، و این روز شرم آور است.

#

یک روز، دوست من و من به کافه رفتم، پس از آن به مدت طولانی در ملنا بودم. و بنابراین من خودم چای گرفتم، و او جدول کامل را فشرده کرد. نشسته و می خورد و من می گویم این نوع گرسنه نیست، اما واقعا oooooooo بود. پس با چای نشسته و او خورد و خورد ...

#

همه چیز به پایان می رسد در همان زمان، شامپو، شورت، خمیر دندان، همه! و پول نیز

#

بانک مرکزی قنادی را بخورید. خوشمزه، به هر حال.

#

من یک دوره زمانی داشتم که من همزمان بدون مسکن و بدون کار ماندند. او بر روی یک گندم ملایم تغذیه کرد، شب را صرف کرد که باید آن را داشته باشد. این بسیار تکان دهنده مشاهده شد، همانطور که اطراف آن تلاش کرد تا از منافع من استفاده کند. یک دوست سالمندان، به درخواست من به طور موقت در یکی از اتاقهای آپارتمان خود، شرایط من را ارائه دادم - من زندگی خواهم کرد و با او می خوردم، و او مردان را به من می زنم. قبل از آن، من آن را به عنوان یک زن بسیار دوستانه و دلپذیر درک کردم.

#

برای حمل فرزند یک ساله خود را از یک سینی با میوه حمل کنید، چشمان خود را با کف دست خود ببندید، جهنم است، که من هرگز فراموش نخواهم کرد.

همچنین بخوانید:

چگونه می توان علامت های پول زودیاک را صرف کرد

چه کسی نمی خواهد میلیونر شود: 10 ضد راهنمایی برای کسانی که به پول نیاز ندارند

بازی بقا: چگونه برای رسیدن به حقوق و دستمزد به هنوز و پول باقی می ماند

ادامه مطلب