5 داستان های هالووین عجیب و غریب واقعی از خوانندگان ما

Anonim

یک بار برای سلت هالووین روز وحشتناک ترین روز (دقیق تر در شب) در سال بود. و برای روس ها مدرن (و نه تنها)، او دلیلی برای ترتیب کارناوال کوچک شد و ... به نظر می رسد در یک داستان است. تعدادی از این داستان ها خوانندگان ما را به اشتراک گذاشتند.

hw01

و در درس بی سر و صدا به عنوان در گورستان

یک بار یک بار من تحقیقات قانون را در مدرسه تدریس کردم. و به همین ترتیب هالووین (او روز یکشنبه بود)، ما یک حزب با همکلاسی ها صعود کردیم. آماده شده به شرح زیر است. ما هر غذای "وحشتناکی" را داشتیم، یک کدو تنبل را کشید، همه ما لباس های مختلف را پوشانده ایم: لعنتی، غرق ... من یک پرستار دیوانه وار در حمام خونین بودم.

در حال حاضر خیلی دور از نیمه شب، دوست دختر جمع شده برای خرید الکل بیشتر. و سپس به یاد می آورم که فردا در صبح در مدرسه درس دارم! و من هیچ چیز با من ندارم، و من دور از خانه هستم. همانطور که در حمام خونین بود، من در نزدیکی کتابخانه نشستم. کتاب من "وکلای اخلاقی" به چشمانم عجله کرد. من آن را گرفتم و به سرعت تکمیل کردم.

صبح، شستشو آرایش، با کدو تنبل بدلی در جعبه (آن را در هر شب مست بود)، من به مدرسه با چنین کیسه های زیر چشم آمده ام. از لباس های تمیز تنها سیاه بود. او با یک کدو تنبل سیاه و سفید وارد شد و صدای خجالتی به کودکان گفت: "حالا من به شما در مورد اخلاق یک وکیل به شما خواهم گفت." هر کس به چقدر شگفت زده شد.

علاوه بر این، این درس چشمگیر من بود. هنگامی که من جبران کردم، برخی از کودکان در برخی از موضوعات شنا کردند، دیگران در دیگران اشتباه گرفتند. اما سخنرانی در مورد اخلاق یک وکیل آنها توسط قلب تعیین شده است.

جلدو

سالهای جوان، همه فقرا. با یک دوست دختر در هالووین در یک کافه آمد، به معنای واقعی کلمه برای آخرین پول. من نشسته ام و من یک دسر را وحشتناک می خواهم، اما هیچ پولی وجود ندارد. و من میخواهم. و نه. چیزی در گوشه ای وجود دارد، پس از چند ثانیه، نور شروع به فلاش می کند، سپس پیشخدمت در گوشه ای که چیزی را تغییر می دهد و ما می بینیم که در سالن با آب از نوعی لوله شکسته می شود. نور در نهایت می رود، چیزی به دلیل سیل بسته شد.

مدیر، Sniffy مورد استفاده قرار می گیرد و می گوید که اتاق دیگری وجود دارد، همه چیز خوب است و ما را پیوند می دهد. و به عنوان عذرخواهی، او پیشنهاد می کند که یک زن و شوهر از دسر را از استقرار انتخاب کند. دوست دختر به من نگاه می کند با چشم های دور و می گوید - چه، جادوگر، درست در اینجا کیک می خواست؟!

برای قربانی شدن بسیار ضروری است

هنگامی که من به طور فعال Sao-Saved، من شروع به تماس با یک مرد در این تاریخ به این تاریخ و تقاضا برای به او یک گربه سیاه و سفید. از اعداد مختلف، او به عنوان او تظاهر کرد که او او نیست، و همه چیز. و آنچه هالووین در اسرائیل وجود دارد، من حتی ذهنم را نداشتم. در حالی که عمو و من نزدیکتر نبودند.

در ابتدا من به اندازه کافی پرسیدم و این خوب بود که من سیاه آنها نداشتم: سپس دریچه ها او را شکستند و او شروع به تهدید به ارائه من به دادگاه کرد / به خانه من آمد تا گربه را انتخاب کند 'T یادآوری) توسط نیروی.

من وقت نداشتم تا قبل از پلیس راه بروم، همانطور که ناپدید شد. من امیدوارم نه به این دلیل که من آنچه را که دنبالش بودم پیدا کردم.

فانوس

حدود پانزده سال پیش، در بیشتر وقت سال و روز، من ابتدا به طور جدی با همسر عزیزم عصبانی شدم - من خدا را می کشم، به خاطر آنچه که، اما قبل از پسران خونین در چشم، به یاد نمی آورم. آخرین شیوع ذهن خالص بیش از حد، درگیری برای رفتن به مرحله Molubiyism به وجود نمی آورد: یک زن عصبانی، همانطور که اغلب با طبیعت کولر اتفاق می افتد، درب را لرزاند و با افتخار بازنشسته شد.

شب در یک ماه اکتبر که از همه طرف ها محاصره شده است، در آسمان تاریک، ابرها کم، باران باران، سگ ها پرتاب شد، سگ ها پرتاب شدند، و شاخه های سیاه و سفید درختان در باد فرو ریختند. در این شب، روند باید برای عجله پوشیده شود، و کاملا واضح بود که این بد - من. خوب، من فکر کردم تا آن لحظه. خوشبختانه، پرونده در روستای کشور بود، از جایی که هر کس در حال حاضر ترسیده بود و هیچ کس به سوی آن نرفت.

بنابراین، من بیرون آمدم، این شد، شر در جاده ها و عجله، و تاریکی به دنبال او بود. و این یک استعاره گوتیک نیست: چراغ های کنار جاده ای نه تنها گوزلی نیستند - آنها پر سر و صدا بودند و شیاطین به صورت عاشقانه منفجر شدند. من راه می رفتم، و پشت حباب ها، و شیشه زخمی شد. پشت یک آبجو خریداری شده در یک شب عروسی که در حال حاضر در تاریکی کامل بازگشته است.

به طور کامل به رسمیت شناختن واقعیت چنین گسترش چنین گسترش در عرض های ما، به عنوان کارگر که از ولتاژ ایستگاه روستایی پیروی نکرد، من هنوز این لحظه زندگی را با حساسیت به یاد می آورم.

یک لبخند!

در زمانی بود که دانش آموزان در هالووین لباس پوشیدند، و فعالان ارتدوکس سعی نکردند آن را ممنوع کنند. اما جوانان پیشرفته در حال حاضر احزاب در لباس ها را مرتب کرده اند. من خون آشام را در چنین حزبی لباس پوشیدم، این بسیار چشمگیر بود، لباس پیش از آن جمع آوری شد، من آرایش را تهیه کردم. فقط لنزهای قرمز پس از آن نبود، هنوز متاسفم.

و روز بعد من قبلا کار کرده ام. و از حزب من به اندازه ای رفتم که من فقط لباس ها را عوض می کنم و در دفتر تغییر می کنم. سپس برای دولت کار کردم و با جمعیتی درباره اسناد مختلف ارتباط برقرار کردم.

البته، برای من قابل توجه بود که من تمام شب را می گذرانم، بنابراین من با درک اینکه چگونه کارکنان در اطراف من خجالتی هستند، درک می شد.

کارگر روز به طور معمول راه می رفت تا من چای بنشیم. یک جفت SIPS، و ناگهان، مادر، چه در فنجان شناور است؟! و این یکی از Fangs سربار نوشید، سرانجام! و دوم هنوز هم در محل است! من فقط می توانم تصور کنم که چگونه بازدید کنندگان احساس می کردند زمانی که آنها با اسناد آمدند، و آنها یک دختر با Fangs خون آشام ملاقات کردند.

مقاله Lilith Mazikina تهیه شد

تصویر: Shutterstock

ادامه مطلب