مادران ما جادوگر هستند. 13 داستان درباره اینکه چرا ما همیشه آنها را دوست خواهیم داشت

Anonim

مامان چیزی بیش از یک فرد است که تغذیه می کند و افزایش می یابد. مامان باید جادوگران و قهرمانان واقعی باشد. خوانندگان ما خاطرات از اقدامات مادران خود را که هنوز آنها را به تحسین هدایت می کنند، به اشتراک گذاشتند.

momthebest01

هنگامی که یک کودک نیاز به یک سال جدید دارد

تولد من 26 مه است، و من عاشق سال نو تمام زندگی و جو سال نو هستم. در ماه ژانویه، در سال هجدهم زندگی من، من یک بار دیگر به مادرم نگاه نکردم تا قبل از تولد من درخت کریسمس را تخلیه کنم. مامان رد کرد، اما وعده داده شد که درخت زنده را در روز تولد قرار دهد. و در 26 ماه مه، من به شهر بومی من با مطالعات می روم، من به آپارتمان می روم، و آنجا - یک درخت کریسمس واقعی زندگی می کنم !!! در چراغ ها و توپ ها !!! در ماه می!!! در روز تولدم! من بزرگ شدم، شادی شادی، احتمالا ده دقیقه بدون توقف.

برای بچه ها به اشتراک بگذارید

وقتی یک سال دو ساله بودم، یا مادرم مرا به کنسرت بردم (من آرام بودم)، و زمانی که من سالن را ترک کردم، متوجه شدم که در خیابان به شدت سرد بود، من مستقیما به طور غیر منتظره هستم، و من در برخی از آنها هستم به طور کامل فریب خورده است. او بلوز را برداشت و من را به او نگه داشت. پس به خانه، در دامن، سینه بند و آغوش خود را به دست آوردم، هر کس را به من در الاغ فرستاد، که بر روی آن موشک و اجازه دهید نظرات.

شما یک کودک در دیوار دارید

من در کلاس پنجم تحصیل کردم مامان به مدرسه رسید، پشت کلیدها که من به طور تصادفی گرفتم. در معلم، جایی که مادر در جستجوی یک برنامه سرگردان بود، سرش را ترک کرد، نشسته در صندلی کم، متوقف شد. من با من درگیر شدم "آیا شما MILF؟" - "چنین چیزی." "و شما می دانید که دختر شما ... او با گونور است! در درس های من نشسته و به دیوار نگاه می کند! " . مامان بسته بندی شد و گفت: "یا شاید او در درس های شما علاقه مند نیست؟" برای سال 1980، آن را به شدت - به طوری که با موسسه صحبت کنید. عرض رنج می برد و او گفت: تمام خانواده سایه و گره خورده است. و من می دانستم که مادر من برای من!

خرس

هنگامی که بیمار شدم این بسیار سخت بود، فشار گردن و دمای بالا را فشار داد. هنگامی که کمی ساده تر شد، من یک پارچه گذاشتم و چیزی نداشتم. مامان Sama الگوی را از بین برد و آن را از گل رز قدیمی من دوخت. من صبح بیدار شدم و خرس کوچک است، با کف دست، بر روی بالش نشسته است، حمام ها را در اشعه های خورشید بهار روشن و لبخند می زنند. مامان او را در شب دوخت. من هنوز به یاد دارم که چگونه قدرت را احساس کردم. پوسته پوسته هنوز زنده است

وقتی مادر موجب صرفه جویی و سایر شرکت های تابعه می شود

در جنوب در تعطیلات مامان تعطیلات در شب به دلیل کلیسای سایت کارشناسی ارشد شنیده می شود، کسی را در بوته ها دیدم که به وضوح بدون رضایت عاشق می شود - یعنی، دختر به وضوح از تعطیلات به عقب و انتظار می رود، و مرد از شرکت ها در حال حاضر آماده رفتن به -How است. مادر من (159 سانتیمتر رشد) برای دروازه می رود، دستانش را در طرفین و ثروت تیم های تیمی قرار می دهد:

- Lenka، BL ... چنین، من نمی خواهم در خانه باشم؟ خانه زنده!

پسر از تعجب دست و به همین ترتیب، دختر به سرعت به دروازه افتاد. نه Lenka، به هر حال، هرگز. مادر من سپس خانه اش را سپری کرد.

او برای من غیرممکن است کوچک، Echidnaya، گوشته به عنوان ... به عنوان یک خواهر عملیاتی، یک بار برای یک ترنر کار می کرد و سالها با یک قانون مادر زندگی می کردند. شگفت آور ترسیم من همواره جالب ترین عروسک های کاغذی داشتم.

شعله ور

هنگامی که آن را به ما آمد، و در شب او می نویسد: برو، آنها می گویند، در راه به فروشگاه، خرید چه؟ و من از تمیز کردن فرار کردم و پاسخ دادم: بله، لطفا فلمرتر را بخرید، من می خواهم همه چیز را به زیر ببرم. پس از نیم ساعت، پاسخ می آید: در فروشگاه آنها گفته شد که Flamers در همه جا بود، میگو و شراب وجود داشت، من گرفتم، برو؟ چه می توانم بگویم؟ این شب را نجات داد.

جوراب ساق بلند

خنده دار من می گویم: یک پسر 15 سال پیش وارد می شود تا یک پیاده روی را انتخاب کند، کمی زودتر، من هنوز هم می روم. مامان این اینترکام را بالا می برد، می شنود: "من در ماشین هستم، پایین می روم، شادی من، و نه جوراب شلواری را فراموش نکن!"، من از شما دعوت می کنم صعود، آراء ما بسیار مشابه هستند. مرد صعود می کند، مادر او را از او استقبال می کند، در حالی که او خجالت می کشد، به دقت به نظر می رسد در اطراف و می گوید: "رفتن به آشپزخانه برای نوشیدن قهوه، یک مرد جوان، و من هنوز به شما در مورد جوراب ساق بلند یادآوری می کنم!".

و او به تلفن های کلاهبردارانه به تلفن کمک کرده است تا با آنها ملاقات کنند و از این پرونده شرکت کنند و پس از آن یک شبه نظامی دیگر. به او، آنها می گویند، آنها می گویند، یک برادر با مواد مخدر در باشگاه زمانی که برادر در جایی در دوستان آویزان شد.

به تنهایی

او پسران را در حیاط ضرب و شتم کرد و بچه گربه تاسف بار از ماه های دو نفر را به ارمغان آورد. او او را به گرما و سوزش می برد، زیرا او هنوز هم احمقانه بود که برای چیزی امیدوار بود. من فدرال شدم، به راحتی حل و فصل شد، من گفتم - اوه، شما احتمالا نیاز به سکته مغزی، شما می خواهید یک دسته ... بچه گربه با تک تک شکسته و درخشش مزاحم از Purr. او بلافاصله او را Murzik نام برد. مورد علاقه من، هوشمند، مناقصه، فوق العاده، فوق العاده، درک Murzik، از Cat-DyaShka ​​رشد کرد. 11 سال در عشق زندگی کرده است. این هزینه آن را به آن عصر منتقل می کند، علاقه مند نیست که پسران آن را شروع کنند ... اما پاس نگرفت.

افسردگی

هنگامی که من چنین افسردگی قوی داشتم که نمی توانستم (و نمی خواهم) به راه بروم و مامان با من به یک بیمارستان خصوصی، یک تخت دوم را اجاره کنم. من 20 ساله بودم، و برادران پدربزرگم و خواهر مدرسه ای در خانه باقی ماندند. مامان دستم را نگه داشتم در حالی که من قطره قطره می کردم، هر روز سرگرمی برای من آمد، انگیزه ای برای خارج شدن از تختخواب - نگاهی به گربه های بیمارستان، از طریق پابرهنه برف تازه بروید، تقریبا از یک قاشق غذاخوری، من را بخوانم صدای بلند این بسیار به من کمک کرد تا بهبود یابد.

دختر، شما نمی خواهید به جنگل بروید؟

مادر من بود که من را به Roleviks هدایت کرد، قبل از پیدا کردن آنچه که انجام می داد، در 8 مارس، زمانی که تمام دختران لوازم آرایشی را به دست آوردند، مادر جایی "Silmarillion" برای من (یک نادر بزرگ در آنجا و پس از آن)، و سپس من را دوختم لباس اول بازی. و تمام لباس های من برای ماتیزا و عملکرد از چیزهای غیر عاقل - قدیمی، ضایعات روبان، دانه ها، فویل از شکلات است. این مثل یک افسانه در مورد پری بود.

مادر من یک نجات دهنده است

مادر من زندگی بسیاری را نجات داد. او برای احیای کودکان بسیار طولانی کار کرد، اما من او را در محل کار نمی بینم ... یک بار در تابستان ما به رودخانه رفتیم، من ده ساله بودم، برادر من - دو ساله و دختر همسایه کریستین - هفت سال. رودخانه باریک بود، کم عمق، ما از او نمی ترسیم. من به یاد می آورم بسیار قطعی به عنوان مامان عجله به رودخانه، درک شده برای شاخه های بید، با تکیه بر روی رودخانه ... به طور کلی، Kristinka پیدا OMUT. و شروع به سکوت سکوت کرد. و مادر من تحت آب در این آب رفت، اما کریستینا رشته را تحت فشار قرار داد. و او خودش تقریبا غرق شد، ترسناک بود. و برادر من و من بعدا ترسیدم، وقتی بیرون رفتم ...

بانوی

مادر من نیز Mi-Mi نیست، من در همه جا وجود دارد، اما خیلی زیاد بود، هرچند آنها سخت زندگی می کردند. 90s، سه، و پس از آن چهار کودک در خانواده، از لباس پوشیدند که آنها را آشنایان می دهند. و آنچه از داده نشده بود - به صندوق کودکان اعطا نشده است.

و من به یاد داشته باشید، ما به مادر من نسبت به مادر من به طور منظم وجود دارد، به خانه می روم، و مادر من می گوید: "نگاه کنید، ما با شما مانند خانم های واقعی انگلیسی هستیم. ما خیریه هستیم زیر چیزها به بچه های فقیر. " و مادرم همه زبان انگلیسی را دوست دارد، سپس اربابان کوچکی از Fauntleroev را بخوانم. و من خیلی سرگرم کننده هستم، من قبلا در حال حرکت هستم. من از مامان می پرسم: "خانم های واقعی از بین می روند؟" مامان من را در دست می گیرد، می گوید: "البته، آن را می رود،" و همچنین شروع به رفتن به سقوط. و بنابراین ما به خانه در خانه می روند.

کریکت

من یک ماه تعطیلات رفتم و از مادرم خواسته بودم تا با این فرصت برای کریکت های گرمسیری من عبور کنم (در زمان خروج او 7 تا 5 مرد و 2 زن بود). هنگامی که او برگشت، آنها هنوز 7 ساله بودند، اما مادر شکایت کرد که یک پردیس به طور مداوم شگفت زده شد - در ابتدا او مجبور شد او را در بالکن، سپس تحت باتری، سپس در یک گلدان گل ... خوب، من نگاه کردم به آکواریوم، و شش گرمسیری، گرمسیری، و هفتم - وحشی اردوگاه محلی، سیاه و سفید ...

در حقیقت، حتی من نمی توانم یک کریکت خیابانی بگیرم، و مادر من 3 بار موفق شد - اگر فقط من ناراحت نشو ...

مقاله Lilith Mazikina تهیه شد

تصویر: Shutterstock

ادامه مطلب