Nostalgia Post: داستان های خنده دار در مورد چگونگی گذراندن جلسه

Anonim

گل میخک

هر کس از برنامه ScoMock در مورد "از جلسه به جلسه" به یاد می آورد، اما، رک و پوست کنده، جلسه خود نیز بسیار قریب به اتفاق و هنوز هم است. PICS.RU داستان های مربوط به مبارزه با دانشجویان را جمع آوری کرد. چنین نوستالژی، eh! ..

از طریق سختی به ستاره ها

هنگامی که او بیش از تاریخ ادبیات خارجی از افسانه ای Ninel Ivanovna Vanchikova - یک زن قدیمی پاداش خشک، که غیرممکن است، اگر شما تمام ادبیات خارجی را با قلب نمی دانید، غیر ممکن است. من آماده بودم، اما برای هیچ امیدی - در آستانه شب، روز تولد کسی را جشن گرفتیم، کمی خوابیدم، به عنوان یک نتیجه به امتحان در حالت خستگی بسیار سنگین رسیدم. در حالی که منتظر نوبتم بودم، خیلی بد شدم، بنابراین تصمیم گیری استراتژیک را پذیرفتم: من به فروشگاه رفتم، یک آبجو را خریدم، من کشف کردم، من متوجه شدم، بعد از آن من به توالت رفتم تا ارتباط برقرار کنم یک دوست سفیدی سفید - بسیار دقت، به طوری که به لباس خواب، امتحان! پس از آن، یک راه رفتن غیر سخت به دست آورد. من باید گذشت، باید به طور کامل اشاره کرد، اما من سعی کردم یک بار دیگر در معلم نفس بکشم.

ناگهان

این مورد در تابستان بود، دوست دختر درام در زندگی شخصی خود بود، در این مورد ما یک شامپاین کوچک، و سپس یک شامپاین دیگر، سپس چیز دیگری ... به طور خلاصه، من در ساعت 13 صبح بیدار شدم با احساس مبهم برخی از کسب و کار غیرقابل انکار. پس از یک ثانیه، من نقاشی کردم - امتحان در ادبیات روسی! در ساعت 10! من پس از آن در حومه زندگی کردم، حداقل یک ساعت به دانشگاه بروید، اما من رفتم. او به مخاطبان رنج می برد و به همین ترتیب مدیریت شد - آن را پیشتر بود. با ترس، با تکان دادن و بدون آماده سازی، به طوری شاد در مورد تصاویر زنان از Tolstoy گفت، که از صندوقدار خارج شده است دریافت پیشنهاد برای نوشتن در این موضوع دیپلم. بعد از آن، بعدا، همانطور که من آن را داشتم، اگر از لیست تنها آنا کارنینا، و سپس اولین جلد را بخوانم.

جایی که من هستم؟

stud1

یک بار در تابستان، یک روز به پیتر به کنسرت رفتم (در شب آنجا - شب بعد بعد). در صبح، زمانی که ما در حال حاضر به مسکو نزدیک شده ایم، من به SMS از سر گروه آمدم، چیزی شبیه به "شما به جبران خسارت؟" به طور طبیعی، من در مورد این آزمون نمی دانستم، اما من چیزی را نمی دانستم، اما چه باید بکنم - من مستقیما از ایستگاه رفتم. من می آیم، من به مخاطبان می روم، جایی که کل گروه من جمع شده و از همه نیروهای نیروها و بی دقتی خیلی علاقه مند "و آنچه ما منتقل می کنیم؟" هر کس، از جمله معلم، که البته، البته، در آن لحظه بود که اولین تعداد کمی از مردم را به تسلیم دعوت کرد.

صبر نکرد

به نحوی لازم بود که به فلسفه دست یابد. معلم یک فیلسوف واقعی بود: بزرگ، طاس، پراکنده، در عینک ها با عینک های ضخیم، مخاطبان را با مراحل بزرگ اندازه گیری کردند و بسیار ناراحت بودند که ما توسط Hydegger از Fromma متمایز نبودم، اما نه طولانی، زیرا فکر کردم که ما فکر می کردیم که ما انجام دادیم همه چیز و این، در واقع، نگران باشید. به طور طبیعی، هر کس مطمئن بود که راحت تر آن را آسان تر و آماده نیست. شگفتی ما بود که ما به امتحان رسیدیم و گروهی را کشف کردیم که قبل از ما در اشک ها گذشت: فیلسوف تبدیل به یک جانور واقعی، خشکسالی از هر سه پوسته، توسط Trok، و او بخش بزرگی را به ارمغان آورد. من ترسناک بودم، اما من یک چاپ از پاسخ به بلیط هایی داشتم که من شروع به قطع و بر روی جیب هایم، چالش های شلوار، و غیره کردم. من روی کف در شمع کاغذ برش نشسته ام و ناگهان کسی را می شنوم نام خانوادگی درست در سر من است. چشمانم را بالا می برم و یک فیلسوف را می بینم که می گوید، آنها می گویند، من به خوبی در سمینارها کار می کردم، بنابراین "عالی" برای امتحان، او را با یک تفنگ ماشین قرار داده است. من نادیده گرفتم و او لبخند زد تا خیلی لبخند زد، لخت و با کلمات "اما من، شاید، شاید شما را تعریف کنید!" من تمام کابینت های من را گرفتم بنابراین کمک به همکلاسی ها کار نمی کنند.

ماموریت غیرممکن

stud4

ما منتظر یک آزمون هیجان انگیز پیچیده در Matanaliz بود. بلیط ها از پیش داده نشدند، فقط لیستی از موضوعاتی که سؤال آنها به دست می آید، منتشر می شود. در طول روز، گروه دیگری ما را تصویب کرد و ما تصمیم گرفتیم - مهندسان ما یا نه! - ماجراجویی حیله گری را روشن کنید. امتحان در یک مخاطب بزرگ قدیمی قرار گرفت، که در آن یک سقف نصب شده بود. اما تعداد کمی از مردم می دانستند که این سقف یک راه مخفی از مخاطب است. ما دوست دختر ما را به عنوان یک جاسوسی SAP - در همه ماسک های سیاه و سفید، مسلح با تلفن های خود و دوربین های خود و ارسال به این سقف. در آنجا آنها بر روی پرتوهای حامل قرار می گیرند و در لومن ها بین آنها موفق به گرفتن یک عکس از تقریبا تمام بلیط ها. تنها لحظه ناخوشایند این بود که پس از پایان امتحان، معلم باقی ماند تا کار را در همان مخاطب بررسی کند، به طوری که دختران از سقف ناامید شده بودند، هیچ فرصتی برای دختران نداشتند. بنابراین آنها در مجموع 10 ساعت در Topper نشسته اند. جوانان ناامید بودند! اما همانطور که بیهوده معلوم شد: روز بعد بلیط تغییر کرد.

شرایط Force Majeure

در سال اول، من به طور غیر منتظره این فرصت را داشتم که به ایالات متحده آمریکا بروم، این تاسف بود که از دست دادن آن، و من یک بیانیه در مورد انتقال جلسه زمستان ارائه دادم. در بسیاری از موارد، بسیاری از راه های زیادی برای رسیدن به یک جلسه بزرگ نیست: معلمان عجله دارند و اغلب اسلحه های ماشین را قرار می دهند. همکلاسی های من این زندگی را بررسی می کنند، و در تابستان دین با چنین اظهارات پر شده بود. از جمله دلایل: نیاز به هر سه روز در عروسی روستایی از خواهران، برخی از بیماری های ناموفق پوست (دخالت در مطالعات) و حتی دعوت جعلی به انگلستان. فقط 2 نفر آن را ساخته اند.

جلسه تمام سال

در اواسط چهارم سال من از دانشکده به دانشکده، و از فرم مکاتبات آموزش برای روز ترجمه شد. به عنوان یک نتیجه، معلوم شد که من مجبور شدم 38 اشیا اختلاف را منتقل کنم. به عنوان یک نتیجه، یک و نیم سال در یک ردیف (!) من یک جلسه جامع داشتم. آخرین 2 دم بسته، پس از گذراندن دیپلم چاپ شده در دین.

و با چنین شخص هوشمند ...

stud2

در امتحان در ادبیات روسی، من یک بلیط در مورد "اعتراف" Tolstovsky داشتم. پس از یک تغییر شبانه در محل کار صبح، من به امتحان رسیدم، نیمی از متون، به طور طبیعی، البته خواندن و "اعتراف" نیز نداشتند. معلم به نظر می رسید به عذاب من نگاه کرد، جریان و سرگردان را می بیند و می گوید: "برای یک فرد با چنین چشمان هوشمندانه، خیلی کمی بخوانید." من در زندگی ام خیلی شرمنده نبودم! اما او Troyban را گذاشت و اجازه داد با جهان برود.

آیا شما جادوگر هستید؟!

من یک بار به امتحان در مورد تاریخ فرهنگ اوکراین آمدم، و ما یک معلم داشتیم - یک هنرمند، او در مورد خودش گفت: "من یک سویتو اولیه مردم هستم" (من یک مرد از جهان ارواح هستم) و من در آن دستگیر شدم هوا خوب، به منظور دریافت "5" در امتحان، من واقعا چشمک زدن به پاسخ به سوال: "بگو آن را اگر شما caress، و vo آن را یک ساعت نیست؟" (یعنی، نه جادوگر اگر من). من پاسخ دادم که "zdіbnostі mai" (توانایی های وجود دارد).

اخلاق و عزت نفس!

و هنگامی که امتحان ما به مدت یک ساعت یا دو بار به تعویق افتاد، و ما در یک نشست زیر دیوار نشسته بودیم. و سپس استاد Jossous وجود دارد. پدرنگ ترسناک و فریاد می زند: "چه چیزی نیاز دارید، Sorter روستایی؟!" من به چیزی در ورید پاسخ می دهم - به خوبی، همه چیز، من فکر می کنم که این شخص من را به ارمغان می آورد، او را با نور مناظر می کند، و آن را در سال دوم ما خواهد بود، لازم است از دانشگاه پرتاب شود. و سپس در سال دوم، من او را بسیار دوست داشتم، این فقط یک اینتل سختگیرانه از سخت شدن شوروی بود.

نکته اصلی اعتماد به نفس است

stud3

من یک معلم زیبا در روانشناسی داشتم، که 50 درصد از زمان سخنرانی به اهمیت اعتماد به نفس اختصاص یافته است. بنابراین، من به امتحان رفتم و به جای کشیدن یک بلیط، یک خر را روی میز گذاشتم. و به نظر می رسد بسیار، بسیار با اعتماد به نفس پاسخ داد: "شما گفتید که من یک" خودکار "دارم. او تحت فشار قرار داد و قرار داد.

برادر من Kolya را تشخیص می دهم

من به نحوی یک دوست دختر را در آزمون روزنامه نگاری در روانشناسی یک روزنامه نگار (یا چیزی شبیه آن) تسلیم کردم. او به ندرت به ندرت راه می رفت، بنابراین به یاد آوردن معلم او، در تئوری، نمی تواند. دوست دختر همه چیز فکر کرد: من مجبور شدم دروغ بگویم که هلندی در دین (به طوری که غیرممکن بود که به عکس نگاه کنیم) و درخواست ارزیابی مستقیم به این بیانیه. تست به صورت یک آزمون بود، من آموزش، خلاصه ای از دوست دختر دوستان زن را خوانده ام و آن را در آن نوشت. به نظر می رسد همه درست است ... و تنها ساختن ساختمان، ناگهان متوجه شدم که می دانم من این معلم را می شناسم او همچنین روانشناسی را در دانشکده من رهبری کرد، و من، به هر حال، قدم زدن نداشتم. هنوز جالب است - او مرا آموخت یا نه، و چه فکر کرد.

کسب و کار - همه ما

من در جلسات پول به دست آورده ام - انگلیسی تسلیم شدن برای ناهنجاری در سایر دانشگاه ها. پنج - 50 دلار، چهار - چهل. آنها از عکس در شمارنده عبور کردند - و پیش بروید! schever، چه باید بکنید!

ادامه مطلب