Faleils در اولین کار - داستان های واقعی

Anonim
job1

ما یک بار جدید به تازه واردان بودیم. به شدت دیر، نوهس پرسش ها را پرسید و یا برعکس، از مهمترین نبود. حالا ما می توانیم آن را با یک خنده به یاد داشته باشیم.

تازه وارد

در اولین کار خود، در روز اول من در ساعت 3 بعد از ظهر با برنامه کاری از ساعت 6 صبح آمدم.

هیچ مردی وجود ندارد

من یک روز اول در یک اتاق عمل بودم (17 سال). به من گفته شد که شیر را در بالون اکسیژن برداشت و من نیروهای کافی نبودم. از هیچ کس بپرسید: کل تیپ در لباس های استریل. من گفته شده است: بیایید اجرا کنیم، به هر حال به دنبال یک مرد، زمان در حال آمدن است! من در صابون هستم، مطمئن هستم که به خاطر من یک مرد خفه می شود، به درب بعدی پرواز می کند (و یک اتاق عمل دیگری وجود دارد) با گریه "من به طور فوری نیاز به یک مرد!" و من در پاسخ می شنوم: "متاسفم، ما همه استریل هستیم."

ماهی مضر

من به عنوان یک ویرایشگر کار کردم من برای بررسی مقاله در مورد ماهی داده شد، که در آن بسیار و مورد توسط عبارت "Carps Koi" مواجه شد. من نمی دانستم که Carps به اصطلاح نامیده می شود و تصمیم گرفت که این اشتباهات باشد: آرشیو و کاما از دست رفته. به سختی تصحیح همه چیز به "CARPS، که"، به خوبی، به این معنا، متن دارای flopatila است.

رفتار آمرال

در حالی که تحصیل در دانشگاه، در سن 18 سالگی، در بندر بود. به عنوان دستیار آزمایشگاهی در مجموعه حرارتی کار می کرد. من از آنجا در یک هفته از کار خارج شدم. گفت: - یک ماه برای حقوق و دستمزد بیا. و چرا؟ ماهیگیران به خانه برگشتند برای شش ماه، ماهی گرفتار شد. و من تجزیه و تحلیل خواهم کرد و به خورشید خیابانی، خسته کننده می روم. به من گفته شد: "به منظور کاهش کار گروه های کارگری نیست."

کشیش برای کار

اولین کار ثابت من توسط مترجم در سفارت با آمادگی استاد همزمان بود. من این کار علمی را از جمله در محل کار نوشتم. و هنگامی که مهمترین رئیس به دفتر دنج من می رود بدون هشدار، و آنجا بر روی میز در بالای اسناد دیپلماتیک، کتاب "فداکاری های خونین در فرآورده های یونانی باستان"، با یک تصویر واقعی واقع گرایانه، و متن مربوطه بر روی صفحه نمایش کامپیوتر است .

گیزر صورتی

هنگامی که او در سال پنجم تحصیل کرد، در دفتر مرکزی Sber تحویل داده شد. اولین مکان جدی صبح، گذرنامه قبل از مصاحبه از دست رفت. و بدون او، آنها به دفتر اجازه ندادند. من به دنبال گذرنامه دو ساعت بودم، پیدا کردم، اما برای دو ساعت من دیر کردم. آنها هنوز کار خود را انجام دادند. در اولین روز کاری، یک میان وعده با من گرفته شد - ماست توت فرنگی در یک بطری. این داغ بود، درجه سی سال بود. هنگامی که همه از کابینه بیرون آمدند، تصمیم گرفتم ماست، کشف، و از بطری - چشمه مایع صورتی را بنوشم. کمپ، اسناد مخفی، پرده ها، سقف - همه چیز بوی توت فرنگی و در لکه های صورتی بود. به اندازه کافی عجیب و غریب، آنها تمرکز نکردند. اما شرمنده بود - ترس ساده است.

قوسی

کوچک.
این در شرکت دقیق بین المللی با سنت ها، همه برخی از snobs، و من از همه چیز ترسیدم. در اولین روز من خودم را یک تریلر با بیت ماهی گرفتم، برای ناهار. من به جدول شرکتی رفتم، در مایکروویو قرار دادم ... و آنها منفجر شدند! از ترس فرار کرد و تظاهر کرد که من اینجا نیستم. خوب، پس از آن هیچ دوربین فیلمبرداری وجود نداشت. کارفرمایان خشمگین بودند: مایکروویو شکسته شد، و ماهی فاسد شد، و سپس هفته به شدت در همه OpenPsey خشمگین بود.

دوش آب سرد

اولین کار من در اسرائیل پیشخدمت در یک رستوران چینی است. تابستان، گرما باور نکردنی. جمعه، شب، یکی از تغییرات استرس زا، اولین روز من در محل کار. مردم تاریکی. اتحادیه می آید، سفارشات سودا. من او را آورده ام، من آن را باز کردم، من به یک شیشه ریختم، یک حرکت بی دقتی، شیشه ای روشن می شود و نوشیدنی یخ به طور مستقیم بر روی شلوارها ریخته می شود. عمو آه و به طور کامل آرام می گوید: "دوش سرد در گرما خوب است، اما چرا درست در تخم مرغ؟" من در هفتم هستم، به عقب برگشتم و حدود یک ساعت به حواسم رسیدم.

مجددا مرتب شده

تئاتر یک لباس را آغاز کرد. برای شروع، تمام لباس ها دارای پله ها و سکته مغزی هستند، که او VTUK را دریافت کرد - لباس به راهرو و باید کثیف و نعناع باشد.

چاپلوسی کردن

در اولین کار نیمه وقت، در Deanate، یک کار برای پر کردن بلیط های دانشجویی به دوره های جدید دریافت کرد. Methodistka، ظاهرا، تصمیم گرفت که از آنجا که من یک دختر سخت گیرانه با یک خوک بود، پس باید دست خط مانند یک مرد عالی باشد. و من حدس زدم که می گویم تنها چیزی که می توانید دست خط من را ستایش کنید - او تاشو است. من هنوز چشم ندارم، و اسامی همیشه بر روی رشته ها صعود نمی کنند. به طور کلی، لازم بود که دانش آموزان را ببینند وقتی که آنها بلیط های دانشجویی خود را نشان دادند و دودل من را مطالعه کردند. درباره من، سپس آنها هشدار دادند: "این نمی تواند مقالات رسمی را پر کند!"

تمرینکنندگان تله

در این موسسه چنین عملی از کارفرمایان وجود داشت - برای دعوت از دانش آموزان برای یک روز آزمایشی، به نظر می رسد که با فرهنگ سازمانی آشنا شوید. این کار پررنگ بود - تا شب. اغلب رایگان من برای پر کردن کتاب های شغلی داده شدم. من وحشت زده شدم، و از حجم ها، و از این واقعیت که هیچ کس نمی تواند به سوالات پاسخ دهد. لازم بود که سوابق اعطا را بسازیم، اما برای این شکل بسیار کم بود. بنابراین در بعضی موارد، به جای "برنده رقابت بهترین کارگران"، شروع به نوشتن "رقابت بهترین بردگان" کرد. من فکر نمی کنم کسی چیزی را متوجه شود.

طراحی شما - Poop

Job3
من به نحوی HTML را در سطح کاربر آموختم تا فونت را برجسته کنم و غیره. بار در اینترنت وحشی بود، و آشنا به من توصیه می شود آشنا به من یک سایت. من برای مدت طولانی عذاب زده ام، سعی کردم متوجه آنچه که دامنه از میزبانی متفاوت است، نحوه قرعه کشی آرم در این کلمه (من هیچ آموزش هنر، و نه یک ویرایشگر گرافیک)، روغن ها را به آتش ریختم نیاز به یک فونت بنفش بر روی پس زمینه نارنجی ... به طور کلی، من خوشحال شدم زمانی که آنها فکر می کردند و استخدام فرد دیگری، کلمات انتقال نمی کنند. و حتی بیشتر خوشحال زمانی که سایت شرم آور نویسندگی من از اینترنت حذف شد.

رئیس را نجات دهید

پس از این موسسه در کارخانه کار کرد، در بخش طراحان، جوانان جوان بودند. ما دو اتاق در بخش داشتیم. یکی، کوچک، ورودی از راهرو، تنها از اتاق اصلی وجود ندارد. من معمولا زمانی که تمام کارکنان مدتها از هم جدا شده اند، دوم را ترک می کنم. هنگامی که من فراموش کرده ام که آیا کسی در یک اتاق کوچک وجود داشت ... روز بعد معلوم شد که من رئیس را قفل کردم. او یک مرد بسیار ظریف و مودب بود، حتی من می توانستم خود را بگویم - من یک کارمند دیگر را صدا زدم، او تقریبا از قطار بازگشت و آن را آزاد کرد.

برای جاسوسی پیدا کنید

من یک کار به عنوان یک مدیر به یک شرکت تجاری از طریق یک نسل طولانی مدت کار کردم. در اولین روز من به مذاکره با شرکای خارجی رسیدم. در شب، یک نسل به نام من و پرسید که آیا همه چیز خوب بود و چگونه یک کار جدید را دوست دارم. من کاملا خوشحالم، گفتم که چگونه همه چیز فوق العاده است و جالب بود که با خارجی ها چت کنم. روز بعد رئیس من به طور تاریک ابرها رفت. مذاکرات مخفی بود و نسل من برای رقبا کار می کرد.

علیه طنز

دوست من و من Juncuras بود، و ما به بلیط های رایگان برای برخی از نوع مخلوط پاپ رفتیم، به طوری که ما مقاله ای در مورد او نوشتیم. برای عکاس یک دوست بود، و من متن را در حال حرکت گذاشتم. او Drobotenko طنز را انجام داد. دوست دختر در جستجوی یک زاویه خزنده، خم شدن، در صحنه. او دختر بالا بود، کمی با شکوه بود، با رنگ آمیزی در برخی از رنگ های آبی رنگ سیاه رنگ. به طور کلی، Drobotenko، به طور تصادفی نگاهی به جهت خود را پرتاب، نمی تواند منحرف شود. در طول مونولوگ، او چند ثانیه پا و جیغ زدن خود را بالا برد. و به خاطر آن، پا با پا است. او او را سوار کرد، پس او گفت که او ادامه داد، مانند آن دخالت نمی کند، پای خود را کاهش داد و مونولوگ خود را از یک مکان کاملا متفاوت ادامه داد: کلمات را فراموش کرده ام.

ترانه های شرکت

Job2
من در یکی از بانک ها مشغول به کار بودم و برخی از جریمه ها از اداره حقوقی ما وجود داشت. در برخی مواقع من نامه ای به رئیس من ارسال می کنم: "گوش دادن، لش، این رئیس بخش حقوقی نوعی مضر مضر است." پس از مدتی، رئیس من پاسخ می دهد: "بله، من می دانم، اما چرا شما آن را به او نوشتید؟" به طور کلی، در واقع، من آن را به رئیس بخش حقوقی نوشتم، و او را متلاشی کرد

کار رویایی

من 14 ساله بودم، پس از بستن در یک کتابفروشی در Tverskaya قرار گرفتم. این افتخار وحشتناک بود که خودش یک کار را پیدا کرد، به معنای واقعی کلمه یک کیسه برای پول آماده شد. به طور کلی، از پدر و مادر فرار کرد، زیرا او صبح و از کارفرما بازگشت، چون من تمام وقت را خواندم. یک هفته اخراج شد

محموله ترسناک

من سپس به عنوان یک پیک (و مدیر) کار کردم، و شرکت معامله شده از جمله مواد شیمیایی. من در شب در این شرکت سفارش دادم، به خانه می روم تا مشتری را به زودی در صبح عرضه کنم، که به خانه من نزدیک تر از دفتر بود. خوب، یکی از قوطی ها جریان داشت. من دستکش های لاستیکی را گذاشتم و شروع به تمیز کردن مایع از فرش در راهرو کردم، و سپس دستکش ها روی دست هایم شروع به سقوط در وحشت من کردند! در بانک اسید بود.

سلام از گذشته

20 سال پیش سال پیش من هنوز یک دانش آموز دارم، بررسی بازی ها را برای بازی های مجله "فروشگاه اسباب بازی" نوشتم. به نوعی به فروشگاه آمد، و من به من یک کتاب جدید اسباب بازی به من داد و به زبان انگلیسی در برگ های ضعیف چاپ شده بود. من این شادی را به سردبیر آورده ام و از 4 مگابایت رم دیگر خواسته ام، چون او حداقل الزامات را داشت 8. "آنها"، "آنها می گویند" نوشتن همانطور که می دانید " خوب، من این برگ ها را همانطور که می توانستم ترجمه کردم. اتاق بیرون آمد، و مجله نامه های عصبانی خوابید: "آنچه که یک مورون گذر از بیوفیور را نوشت، غیر ممکن است بدون گریه رفتن!" ما خندیدیم و فراموش کردیم چند سال بعد، بر روی یک کامپیوتر جدید، من خودم تصمیم گرفتم بازی Bioforge را بازی کنم. من نصب کردم، سعی کردم و متوجه شدم که هیچ چیز غیر قابل درک نیست. من بایگانی مجله ها را دریافت کردم، من یک پاساژ را پیدا کردم، سعی کردم بخوانم و مدت زیادی کار کنم: "خب، چه مبارزه ای این پاساژ را نوشتم !!!"

لطفا!

در اولین کار من، اولین بار در زندگی من به نام و نام خانوادگی نامیده شد - از طریق تلفن. من نام Patronymic را شنیدم، پاسخ داد که چنین چیزی در اینجا وجود ندارد، گوشی را قرار داده و تنها متوجه شدم که آنها به من زنگ زدند.

ادامه مطلب