سلام، نوع، سال نو! داستان های خنده دار از زندگی واقعی

Anonim

الک

در این زمان، معجزات به طور سنتی رخ می دهد. برخی از تعجب دیگران! و به ویژه با استعداد سرزمین عجایب مستقیم ...

در خانه حلق آویز

یکی از دوستان من صعود کرد که بالای درخت کریسمس به سقف متصل شده است، به قلاب بر روی سقف - به طوری که سقوط نیست. همه چیز را به عنوان آن ساخته شده است. همسر خانه با بچه ها بازگشت - و آنجا ... درخت کریسمس آویزان شد! واقعا، ظاهر نابودی در نزدیکی روستای فقیر بود. آشنایی با توجه به آنچه که آنها به معنای بالا هستند، در سقف، درختان کریسمس صورت نگرفتند. معمولی یک و نیم متر را آویزان کرده است. بنابراین همچنین برای شلوغ ترین گره خورده نیست، اما کمی پایین تر از تاپ ها، به طوری که بالا، درست مثل سر مرکز مسکن ...

خرگوش کوچک

برادرزاده مورد علاقه دستور داد که پدربزرگ پدربزرگ خود را در چهره من خرگوش اسم حیوان دست اموزم. این Pribluda چینی دارای رنگ سبز مایل به سبز است، آهنگ های کودکان را به نمایش می گذارد، شما می توانید پیام های صوتی را به آن بنویسید، و می توانید با یک کودک در پنهان بازی کنید و به دنبال آن باشید. لباس هویج تدی در دست و حالت مربوطه روشن است. خرگوش یک صدای دلپذیر زنانه است که او می خواهد بازی کند و شروع به سوار شدن به یک کودک می کند ... من این معجزه تکنیک خصمانه را به قبیله ای تنظیم می کنم. و در شب سال نو، فرزند من، به آرامی آن را به آرامی گذاشت. در فرش در مقابل تلویزیون به خواب رفته بود. تلاش برای موفقیت به نظر می رسد. سپس Evoyana Jona چیزی را به خرگوش ضبط کرد و هویج را به دستش برد. او در 1 ژانویه از صدای دیگر از صدای دیگر بیدار شد: "Zhenya-Zhenya ... چرا شما خیلی مست دریافت کردید؟" Zhenya چشم و پیشرفت یک خرگوش سبز آبی را باز کرد. بسته شده باز شده - خرگوش ناپدید نشود، اما اجازه دهید مانترا را تکرار کنیم. در وحشت، من به آرامی به آرامی از آنجا، و خزنده الکترونیکی خوشحال بود: "بیایید بازی کنیم؟ من به جستجو می روم، پنهان! " "و برش یک آهنگ ماموت، او را سوار کرد." این ترس از بلوط کوچک به ...

نگران نباش، عمه!

به نحوی، برای سال نو، عمه و عمو من برای بازدید از والدین جمع آوری شد. عمو کالیا اولین لباس را پوشانده و در راهرو ایستاده بود، منتظر عمه آن بود. پس از مدتی، عمه آنا در لباس جشن ظاهر شد و از کجا بسته شد. عمو کالیا پاسخ داد که اگر او دو ذخایر زباله ای را در ذهن داشته باشد، او صادقانه آنها را در Chute زباله حمل کرد، در حالی که او انتظار داشت ناز بود. پس از مکث Mhatsky، عمه آنا پرسید که چرا عمو کلایا متوجه نشد که چندین سالاد در بسته ها وجود داشته باشد: چند سالاد، کیک، کیک، یک بطری برندی خوب و هنوز هم در بی نظیر. به آن عمو کالیا پاسخ داد که بسته ها گره خورده اند (عمه آنا آنها را گره خورده اند تا کیک را از سرد شدن بسازد). هنگامی که او از او خواسته بود که چنین بسته بندی بزرگی را به یک پنجره لباس نسبتا باریک بچرخاند، او پاسخ داد که باید به پا کمک کند ...

موسیقی الهام گرفته شده است

موسیقی تعطیلات ایالات متحده را تسکین داد. یعنی، Stasik همه گسل بود ... خوب، یکی از آن namin. و عبدالف با او. "من شامپاین را تحت فشار بارش برف در باغ دفن کردم ..." آره! ایده خوب، خلاق. و بارش برف در آن سال با کیفیت بالا تبدیل شد. تنها 12 ژانویه قادر به پیدا کردن ...

به طور کلی، ما جشن نمی گیریم

سلام، نوع، سال نو! داستان های خنده دار از زندگی واقعی 36062_2

شوهرم و من قصد نداشتند NG را جشن بگیرند. اما پس از آن به نحوی ذهن خود را تغییر داد. بیایید به "فانوس دریایی" برویم، یک بوفه برای خلاقیت (خواندن "نوشیدن") روشنفکران. به این ترتیب، چنین مکان نیرویی است که در آن بهترین سال ها، به نفع Efremov در جداول رقصیدند. یک دوست آمد، من به من یک کت و شلوار برفی برفی آوردم (یک حمام آبی آبی با درخشش)، و شوهرش لباس کاپیتان امریکا است. ما به طور طبیعی، همه چیز بلافاصله سمت چپ بود. بعد - مبهم کسی تعجب کرد که تمام خوشبختی جهان را به دست آورد، پیشخدمت های خود را از دست داد ... ما خود را در صبح 6.50 در ایستگاه لنینگراد با یک کیسه ای از نخبگان یافتیم. تفکر تیل، بلیط را به پیتر برای نزدیکترین Sapsan برد. ما وارد شدیم، کمی Rubrev و عالی: +5، باران، صبح در تاریخ 1 ژانویه، همه چیز بسته است. ما گیج شدیم، سوشیل باز را پیدا کردیم، آبجو را گرفتیم، در Airbnb صعود کرد. در نیم ساعت، برای ما، همانطور که در سینما، برخی از گانگستر واقعی به یک جیمر بزرگ آمد و آن را به خیابان در نزدیکی میدان کاخ برد، جایی که ما بلافاصله "عجیب و غریب سرنوشت" را شامل می شد و "شستشو" بود. پنج روز ما آنجا را رها کردیم تا زمانی که پول به پایان رسید. بازگشت به ارزان ترین جفت با Dochyar و Zhigule Breel ... مبارک.

و این من هستم!

هنگامی که پسر من را انداخت، من ترسیدم که روابط خود را برای مدت طولانی ارتباط برقرار کنم. دوست دختر توصیه کرد که یک عاشق مجازی را به دست آورد. من این کار را کردم من با یک مرد آشنا شدم، بیش از یک سال متناقض بودم، من به نامه ها، دلسوزی، تعارف و درک او بسیار مورد استفاده قرار گرفتم. و در آستانه سال نو، او پیشنهاد کرد که روابط ما را به واقعیت تبدیل کند. موافقت کردم. او دستور داد یک میز، من یک لباس جدید خریدم. و در شب در 31 دسامبر، با یک مارات کامل، تاریخ حاضر به او در دو سال اول رفت. من به رستوران رفتم، قلب شکسته می شود، اگر معلوم شود کوچک، ضخیم و لیز باشد؟ من نگاه می کنم، نگاه می کنم، مثل یک مرد قابل توجه در یک ژاکت بژ نشسته است، همانطور که توافق کردیم. من نزدیک شدم و می گویم: "این من است." "و این من،" او پاسخ داد، و شب سحر و جادو آغاز شد. پس از نیمه شب، ما برای روابط جدی تر کاملا رسیده بودیم ... و صبح معلوم شد که ویزبی من هرگز در زندگی با دختران در اینترنت بازنویسی نشده است.

تراشیده شده تا تراشیده شده

دوست یک بار به عنوان یک آرایشگر کار کرد. چنین ناپدید شد! به نحوی سال نو، در ابتدای فعالیت کار خود، آنها با همکاران خود در پایان روز کاری اشاره کردند و ناگهان مشتری ناگهان! به اشتراک بگذارید، می گوید من می خواهم او: خیلی دیر شده! و او: هیچ چیز، به سرعت، برای تعطیلات! خوب، چه باید بکنند - او چهره اش را به او گذاشت، و خود را به سمت خود گذاشت، و خود را به سمت خود برگرداند تا چشمانش را بچرخاند او فارغ التحصیل شد، او می گوید: چیزی بسیار خوب نیست شما من را تراشیده! و او او: خوب، حداقل قطع نشد! او: و این درست است! PAYD، سمت چپ، و او به شستن موجودی رفت. ماشین تیغه هنوز قدیمی بود، جایی که تیغور وارد شد. او او را جدا می کند ... OP-PA! و raques نیستند!

نکته اصلی - درمان شده

در ابتدای ماه ژانویه، مقاله، به عنوان سپاسگزار به ایستگاه مرکزی آمبولانس، به ایستگاه آمبولانس مرکزی رسید. این در آن نوشته شده بود: "این خیلی ناموفق بود که در شب سال نو یکی از مهمانان ما یک حمله قلبی داشت. ما مجبور شدیم با آمبولانس تماس بگیریم. یک دکتر جوان آمد، به سختی پای خود را نگه داشت. پاپ برای کمد لباس، تزریق منیزیم را به مبل، مودبانه گفت: خداحافظ و چپ. همه ما خیلی خنده داریم که حتی قلب اجازه دهید قلبم برود. با تشکر از شما برای لذت بردن از شما. هیچ سانتا کلاوس مورد نیاز نیست! "

لب های مخملی

ELK3.
ما این شرکت یک خانه کوچک را در یک منطقه جنگل حذف کردیم. همانطور که در خانه 8 نفره، 20 نفر پر شده بودند، این یک داستان نیست. چگونه ما از طبقه دوم نیز به ما افتادیم. داستان نحوه دوستی من دیما تغذیه می شود. در این مکان ها، گوزن غیر معمول نیست. آنها اغلب رانندگان را از دست می دهند. و ما آنها را دیدیم. بنابراین، زمانی که دیما در ساعت سه شب گفت: "من گوزن را تغذیه خواهم کرد،" ما خیلی شگفت زده نشدیم. شاید توانایی تعجب با الکل خسته کننده بود. مصرف بسته قارچ از یخچال و فریزر، Dima ناپدید شد. دو ساعت بعد ظاهر شد. صورتش درخشید چشم ها معنی دار و روشن بود. او گفت: "بچه ها". "تصور کن، او قارچ را با دست لب های مخملی گرفت." Outlou، از خانه بیرون می آید، منحنی دیمین را روی برف دیدیم. آنها گوشه ای از خانه را رهبری کردند و در مجسمه پلاستیکی گوزن به پایان رسید. قارچ ها در اطراف آن پراکنده شدند.

فقط برای دو

دوست دختر شوهرش را به عهده گرفت که هیچ کس دعوت نامه های خود را به NG نمی پذیرد. این است که به خودمان دعوت شده است او معتقد بود که این به این دلیل بود که او به عنوان یک میزبان اعتماد نکرد. خوب، او می گوید: به این معنی است که آنها می گویند، ما سال نو عاشقانه خواهیم داشت. فقط برای دو! او در 31 سالگی کار کرد. و به همین دلیل او درخت کریسمس، شامپاین و کرم شلاق را پخته شده بود، منتظر او از کار، لباس های ساحلی از برف های سکسی ... شنیده می شود که کلید در قلعه تبدیل می شود، بلکه روی مبل در یک ظرافت قرار می گیرد. . و سپس با یک گریه "تعجب !!!" شوهر جوان و 5-6 آشنایان خود را پمپاژ کردند، که او خوشحال بود که به عنوان یک میزبان به همسرش احترام بگذارد. و یک شراب باردار برهنه با برف ها بر روی نوک پستان وجود دارد و در پشت دامن آبی معده معده قابل مشاهده نیست. تعجب، لعنتی، خیلی تعجب! اما دختر در خاک به چهره نگرفت. پس از یک لحظه بی حرکتی متقابل، او آرام گفت: "خب، حتی اگر من در محل تولد نیافتم، و سپس خوب ... صبر کن، من به ندرت!" علاوه بر این، تعطیلات موفقیت آمیز بود.

برو بخواب

پس از آخرین NG، من در تایلند در یک میخانه در ساحل دریایی اشاره کردم. همه چیز فوق العاده، با یک مرد جوان ناز ملاقات کرد، هیچ کس آمد، تا صبح رقصید. و صبح آنها متوجه شدند که ارتش سقوط کرد و تمام رانندگان تاکسی را ترک کردند. این، 7 صبح است و روشن نیست که چگونه از این بهشت ​​به خانه بروم - و در آنجا قبل از تمدن کیلومتر 20. به پا بروم، رای دادن به راه. من در پاشنه و در تمام مهمات سال نو هستم. و تنها ماشین که متوقف شد و پیشنهاد کرد ما را به سایت لانه رانندگان تاکسی برد، معلوم شد که کامیون با سلول های مرغ است. بنابراین نقل مکان کرد: سلام، الاغ، سال نو، در شرکت Klush!

با پاریس چیکوم

ما سالهای زیادی را جشن گرفتیم - و هنگامی که مادر من گفت: بدون زیتون! متوقف کردن! در NG ما به پاریس خواهیم رفت! خوب، آنها جمع آوری و از طریق تمام خانواده پرواز کردند. و از آنجا که گردشگران هنوز هم بی تجربه بودند، اعتماد به آژانس مسافرتی و موافقت با همه افزودن. خدمات، از جمله رزرو یک جدول در رستوران در NG. بیا ... و این یک رستوران شیرینی در جمعیت است! به این ترتیب، همه چیز تحت سنت تلطیف شده است. تصاویر پس زمینه، قرص، Olivier. و نه خانه تازه، اما ضعیف، برش خورده است. تمام جداول روسی و - گیلاس در کیک - در تلویزیون اول کانا-a L!

تلاش "بازگشت از دبی"

ELK1.

ما یک افراد آرام، غیر روحانی هستیم و جشن گرفتیم. در گرم، توسط دریا، اما در یک مکان کوچک - در کمتر از همه امارات. اما از هتل یک بار چند روز یک اتوبوس آزاد به دبی و پشت. لازم بود از توپ استفاده کنید! و او در 31 سالگی رانندگی کرد. ما در اطراف مناظر راه می رفتیم، در جایی در امتداد ساحل بازنشسته شدیم، وقت آن رسیده که برگشتم ... رای - هیچ راننده تاکسی متوقف نمی شود! (چرا - هنوز درک نشده است.) ما وحشت زده در امتداد highwegy (و در آنجا برای پیاده روی همه چیز مرتب شده، همچنین به صورت دوره ای قطع شد). هر آلمانی با ما در همان وحشت زده شد. ما ذکر شده که برای اتوبوس دیر شده و شب سال نو را در دبی مولا صرف می کنیم ... ما در عرض چند دقیقه تا زمانی که ساعت H بودیم، ما نمی توانیم راه درست را پیدا کنیم. این دبی Mall خنک تر از هر گونه دخمه پرپیچ و خم Goblin است! و نگهبان به چیزی پاسخ می دهد - اما به زبان انگلیسی که کبوتر پاره پاره می شود. به طور کلی، در آخرین مرحله در این حالت آرام و آهسته که مادر عزیز است، پرید. خوب، امارات ما بدون قانون خشک بود و یک بطری هتل در انتظار ما بود ...

معجزه با گروهبان

دسامبر 31، ساعت 10 ساعت. عجله برای جشن گرفتن، حمل سه کیسه مناسب - با چه چیزی روشن است. البته، البته، دیگر کاملا آرام نیست. و بنابراین، پنج متر از خانه ... ماشین پلیس به آرامی پایین می آید. سرباز می شود و به ما مستقیم می رود. البته، البته، غم انگیز ترین: در بهترین حالت، آن را شمس می کند، در بدترین حالت - ما در یک میمون یاد می شود. اما چگونه شما را ملاقات می کنید ... Sergeant مناسب است: - قرار دادن کیسه! - ضعیف کیسه ها را بر روی برف قرار دهید. دوست من: - دست OutTonID، - او دست های خود را گسترش می دهد. - Handshaw! - این دست به دست به دست شگفت زده شده است. گروهبان به جیب خود می رسند و تعداد انگشت شماری از شیرینی ها را به دست می آورند. از ماشین به اطراف تبدیل می شود: - خوب، شما در انتظار برخی از معجزه در سال جدید!

در اعلامیه: قاب از فیلم "درخت کریسمس 2"داستان ها جمع شدند: جولیا شکت

ادامه مطلب