چگونه یک سفر عاشقانه را خراب کنیم. 10 راه حل های Idiotic از زندگی واقعی

Anonim

مجلل

چه زن از آخر هفته عاشقانه رویا نمی کند؟ که این آخر هفته قبلا شانس بود. دوست عزیز، داستان های واقعی را از زنان واقعی بخوانید و از خطاهای دیگر یاد بگیرید.

زندگی برای پستان

برای یک سفر عروسی، ما به کوه رفتیم. مورد علاقه سازمان خود را به دست آورد و سوگند یاد کرد که همه چیز بسیار راحت خواهد بود. خوب، چند روز اول در حالی که ما شب را در خانه مهمان صرف کردیم، واقعا بد نبودم. سپس گروه ما (از اقتصاد تور او گروه را انتخاب کرد) در کوه ها بالاتر بود و ما مجبور بودیم در چادر بخوابیم. با یک مادربزرگ ناز - یوگین و نوه 10 ساله او.

سرد بود. ممکن است تنها در یک جریان یخ شستشو شود. غذا تنها پیاده روی، تازه و یکنواخت است. خواب در کیسه خواب مادربزرگ در پارکینگ بسیار مهربانانه ارائه نمی شود که خجالتی نباشد، و خودش روی سرش گذاشت.

از یک خوب من به یاد داشته باشید که چگونه شوهرم و من از گروه مبارزه می کردند، دیدن یک selmo روستایی، یک قطعه از استرنوس، شکلات، و بدون تغییر را خریداری کرد. سپس با التهاب ریه ها به بیمارستان رسیدم.

آلیاژ آموزشی

به من، Cavalier وعده داده شد یک پیاده روی بسیار ساده، در Catamarans. مانند، بیایید به یک رودخانه با دوستان خوب برویم، خود را روی دوربین بنشینیم، اما دیدگاه ها را تحسین می کنیم. فقط فراموش کرده ام که بگویم که او به عنوان یک معلم به کمپین می رود، همراه با چندین دانش آموز دوازده نفر همراه است.

متوجه شدم که آن را نابود کرد، تنها زمانی که ما شروع به شروع شروع کردیم و شروع به بارگیری تن از منابع در ساحل کردیم، آماده شدن برای دیدار با بچه ها بود. خوب، آنچه که به یک پیشگام پیشگام متصل می شود، با آهنگ های آتش، فرنی در سطل و تلاش برای پیدا کردن یک گوشه منزوی زیر درخت، به طوری که نه به قدم زدن به یک درجه هفتم دیگر.

و هیچ عاشقانه برای کودکان نیست. و پس از مبارزات انتخاباتی، هیچ چیز روشن نیست.

در بالی!

من کاملا جوان بودم و هرگز در دریا اتفاق افتاد. دوست پسر من یک عمو معتبر و جدی داشتم، دوست داشتم زندگی را یاد بگیرم و به همین ترتیب همه آنها را دوست داشته باشم. بلافاصله در بالی افتاد. او برخی از آنها را در زندگی گذاشت، و من یک مول پائین هستم. از صبح به ساحل، ایدا به دریا به مشاعره، IDA رول در خورشید. در اینجا شما هندوانه، نارگیل، بستنی هستید.

به شب افتاد. زمان باقی مانده من سوختگی های خورشیدی و اسهال را درمان کردم. معشوقه های ناموفق این غم و اندوه را در نوار ریختند. بنابراین خانه و پرواز کرد. او مست است، من سرخ شده به عنوان سرطان سقوط کرده و شر.

نه به بورچت

vac1

دیدار با ایتالیایی در زمستان به سرزمین خود دعوت شده، کلبه را از طریق دریا برداشت. من واقعا درباره رمانتیک بودم و به نحوی فکر نکردم که در زمستان و در ایتالیا سرد است، به ویژه در دریای باد. و در خانه گرم نیست!

به نحوی ما آشپزخانه و اتاق خواب را گرم کردیم، و بین آنها صفوف را نقل مکان کرد، کشش در امتداد جفت ژاکت. من سعی کردم به خیابان ها بروم. من همچنین وعده داده ام که با غذاهای روسی آشنا شوم، اما به جای آن او مجبور شد آشنایی من با مجموعه ای از داروخانه های ایتالیایی داشته باشد. لاستیک، سرفه، گلو ...

سطل کشنده

بیایید به کلبه به او برویم در ماه نوامبر. حومه شهر در اواخر پاییز به طور کلی در حال مرگ است و احساسات عاشقانه را جذب نمی کند. و آنجا، و در خانه و امکانات رفاه وجود نداشت. مقدار زیادی از بین رفته بود. درست در آشپزخانه.

او، با این حال، سعی کرد. شراب مول شده، پلاستیکی گرم ... اما من همه چیز را کاهش داده ام. شاهزاده خانم امروز بسیاری از خود را، اما هنوز نه.

مسیر سرد

ما در یک شهر اروپایی بودیم که در آن او قبلا بود. ناگهان او می گوید که ما باید از جاده خارج شویم. و من را در جایی از طریق لوافز، خام و پر زرق و برق با blackberries، بوته ها با سنبله ها و توت های بالغ افزایش می دهد. همچنین در زیر کوه سرد است. و من، به مناسبت پیاده روی در یک مکان متمدن، در شلوار روشن و کفش های سفید سفید.

متر 200 متر ما از طریق جنگل به طور مستقیم تنگ شده بود، من از همه مرطوب و کثیف خارج شدم. من همه چیز را در جهان درمان کردم، پاها تقریبا تغییر می کنند. من نگاه می کنم، و سمت چپ یک مسیر آسفالت راحت است، و در آن، گردشگران در همان منطقه مشاهده به عنوان ما می آیند.

من از او می خواهم: "به من بگو، چرا ما از طریق جنگل رفتیم؟" و او پاسخ می دهد: "خوب، درست مثل عاشقانه!"

بزدل تعطیلات

ما در دریا استراحت کردیم و همه چیز عالی بود. ما یک زن و شوهر از Velikov را استخدام می کنیم و در همه جا سوار می شویم. شام معمولا در هتل، اما به نحوی نزدیک به شب من در یک کافه در مرکز تاریخی سوار شدم. به دلایلی، بسیار آرام بود. او همه خوش آمد به ترک شام در وسط، و به نظر می رسید به من این یک ایده عجیب و غریب بود، خوب، نشستن، چت، سخت است صبر کنید.

در برخی موارد او پاک شد، پرش کرد، پول بر روی میز گذاشت، روی یک دوچرخه نشسته و درگذشت. شوکه شدم. من می خواهم به دست آوردن، و عقب نشینی، و پس از گردن به آن را. برخی از شهر های نا آشنا خارج شدند، هتل ما را پیدا کرد، او در اتاق نشسته است.

پس از یک متقاعد کننده طولانی، آن را تقسیم می کند: او از تاریکی بسیار ترس است و نمی خواهد پس از غروب خورشید در اطراف شهر برود! و من فانتزی کردم که چگونه ما را در ساحل برای دیدار یا شنا در زیر ماه صبح می کنیم.

همه اشتباه کردن

vac2

این پسر به من یک استراحت فوق العاده را به من داد، زیرا او به طور کامل جایی که ما رفتیم می دانستیم. بهترین سواحل، بهترین رستوران ها ... اما در این مورد و معلوم شد که گرفتن.

او دائما در مقایسه با آنچه که بود، مقایسه کرد. و تمام وقت معلوم شد که قبل از آن بهتر بود. شراب طعم دهنده است، خدمات بهتر است، بلیط ارزان تر است، چمن پاک تر است. من به عنوان یک فرد جدید به نظر نمی رسید، اما ماهواره به طور مستقیم به من متقاعد شده است که ما در یک مکان وحشتناک و وحشتناک قرار داریم.

نزدیک به پایان، معلوم شد که موضوع چیست. او قبل از آن بود، و نه محل، و من با او بودم. مو این لباس شنا نیست، و زن این نیست.

گالوپ در اروپا

برای مدت طولانی استدلال کرد، به عنوان بهترین، و من به تجربه او اعتماد کردم. آنها ماشین را برای اجاره گرفتند، در خوابگاه های ارزان قیمت متوقف شدند. بگو، پس انداز، اما ما بیشتر خواهیم دید. و با این حال، هشت شهر به سرعت طوفان عجله کردند.

این فقط به جز جاده بی پایان و تخت دو طبقه ضعیف، من چیزی را به یاد نمی آورم. برای پیاده روی، گشت و گذار، اما فقط در تعطیلات زمان کافی نداشت. و خرید ما در سوخت گیری بود. من متوجه شدم که کجا بود، زمانی که عکس ها را اصلاح کردم.

راه حل Kotovo

و ما به هیچ وجه رفتیم او از یک سفر تجاری بازگشت و کوله پشتی خود را رها کرد، بدون مخالفت با چیزها به طبقه. و من تصمیم گرفتم بر روی من اصرار کنم: آیا یک مرد یاد می گیرد که چگونه چیزهای خود را در کثیف قرار دهد. سپس من شستن بله، و این ناخوشایند است که جیب ها و کیسه های خود را حفظ کند.

او می خواست من را برای دوام بررسی کند: من با یک کثیف و پیچیده تر خواهم شد و یا به یک کوله پشتی تا کنون در وسط راهرو می خواهم. این همان چیزی است که ما برای روزی که اختلافات توسط گربه ما حل شد، منتظر بودیم. او این کوله پشتی را از بالای دونازو، به ویژه به شدت - یک شاخه با گذرنامه خود ایستاد. و ما در یک هفته پرواز خواهیم کرد.

ادامه مطلب