"بهترین معلم": داستان یک دانش آموز ناخوشایند

    Anonim

    در ابتدای سال تحصیلی، معلم کلاس کلاس ششم قبل از پنج درجه اول خود ایستاده بود. او در اطراف فرزندانش نگاه کرد و گفت که همه آنها را به همان اندازه دوست دارند و خوشحال خواهند شد. این یک دروغ بزرگ بود، زیرا یکی از میزهای جلو، به یک سالن رسیده بود، یک پسر نشسته بود، که معلم آن را دوست نداشت.

    او با او ملاقات کرد، همانند تمام دانش آموزان خود، سال تحصیلی گذشته. حتی پس از آن او متوجه شد که او با همکلاسی ها بازی نمی کند، لباس های کثیف را پوشانده و بوی می دهد، به طوری که او هرگز شسته نشده است. با گذشت زمان، نگرش معلم به این دانش آموز بدتر شد و به این واقعیت رسیده بود که او می خواست تمام کار نوشته شده خود را با یک دسته قرمز بیرون بیاورد و یک واحد را بگذارد.

    یک بار، معلم سر معلم خواسته بود تا ویژگی های همه دانش آموزان را از ابتدای تدریس خود در مدرسه تحلیل کند و معلم در نهایت یک دانش آموز ناخوشایند را مطرح کرد. هنگامی که او در نهایت به او رسید و بی رحمانه شروع به مطالعه ویژگی های خود کرد، آن را خیره شد.

    یک معلم که پسر را در درجه اول هدایت کرد، نوشت: "این یک کودک درخشان است، با یک لبخند تابشی. مشق شب را خالص و منظم می سازد. لذت بردن از کنار او. "

    معلم کلاس دوم در مورد او نوشت: "این یک دانش آموز عالی است که از رفقای خود قدردانی می کند، اما او در خانواده مشکل دارد: مادرش با یک بیماری غیر قابل درمان دردناک است و زندگی او در خانه باید یک مبارزه مستمر با مرگ باشد. "

    معلم درجه سوم اشاره کرد: "مرگ مادر به او بسیار ضربه زد. او با تمام توانایی هایش تلاش می کند، اما پدرش علاقه ای به او ندارد و زندگی او در خانه ممکن است به زودی بر آموزش خود تأثیر بگذارد، اگر هیچ کاری انجام ندهد. "

    معلم کلاس چهارم ثبت شد: "پسر اختیاری است، علاقه مند به یادگیری، تقریبا هیچ دوستی نشان نمی دهد و اغلب در کلاس درست می شود."

    پس از خواندن ویژگی های معلم، قبل از خود بسیار شرم آور شد. او احساس می کرد حتی بدتر از زمانی که برای سال جدید همه دانش آموزان هدایای خود را در یک کاغذ هدیه درخشان با کمان به ارمغان آورد. هدیه ای از دانش آموز ناخوشایند او در کاغذ قهوه ای درشت بسته شد.

    بعضی از کودکان وقتی که معلم از این کنفلت دستبند خارج شد، شروع به خنده کرد، که در آن چند سنگ وجود نداشت و یک بطری ارواح پر از یک چهارم بود. اما معلم خنده را در کلاس سرکوب کرد، گریه کرد:

    - آه، یک دستبند زیبا! - و باز کردن بطری، برخی از عطرها را بر روی مچ دست پاشید.

    در این روز، پسر پس از درس باقی ماند، به معلم رفت و گفت:

    - امروز شما بوی مثل مادر من بویید.

    وقتی او را ترک کرد، او مدت زمان طولانی گریه کرد.

    پس از مدتی، چنین آموزش، دانش آموز ناخوشایند شروع به بازگشت به زندگی کرد. در پایان سال تحصیلی، او به یکی از بهترین شاگردان تبدیل شد.

    یک سال بعد، زمانی که او با دیگران کار کرد، او یک یادداشت زیر درب کلاس درس پیدا کرد، جایی که پسر نوشت که او بهترین از همه معلمان بود که در زندگی خود بودند. پنج سال دیگر قبل از اینکه نامه دیگری را از دانشجوی سابق خود دریافت کرد، یک پنج سال دیگر گرفت. او گفت که او از کالج فارغ التحصیل شده و رتبه سوم را در کلاس قرار داده است و او همچنان بهترین معلم در زندگی اش است.

    چهار سال گذشت و معلم یک نامه دیگر دریافت کرده است، جایی که دانش آموزش آن را نوشت، علیرغم تمام مشکلات، به زودی دانشگاه را با بهترین برآوردها به پایان رساند و تأیید کرد که او هنوز بهترین معلم بود که در زندگی اش بود.

    بعد از چهار سال دیگر، نامه دیگری آمد. این بار او نوشت که پس از فارغ التحصیلی از دانشگاه تصمیم گرفت تا سطح دانش خود را افزایش دهد. در حال حاضر، قبل از نام و نام خانوادگی او کلمه "دکتر" ایستاده بود. و در این نامه، او نوشت که او بهترین از همه معلمان بود که در زندگی خود بودند.

    به عنوان زمان رفت در یکی از نامه های او، او گفت که او یک دختر را ملاقات کرد و از او ازدواج کرد که پدرش دو سال پیش فوت کرد و پرسید که آیا او عروسی خود را رد نخواهد کرد تا جایی که داماد مادر معمولا نشسته بود، البته، معلم موافقت کرد.

    در روز عروسی دانش آموز او، او دستبند مشابهی را با سنگ های از دست رفته گذاشت و همان عطر هایی را که به پسر تاسف آور در مورد مادرش یادآوری کرد، خریداری کرد. آنها ملاقات کردند، پذیرفتند و او بومی بومی خود را احساس کردند.

    - متشکرم از ایمان به من، از شما متشکرم که به من احساس نیاز و اهمیت خود را داشته باشید و به من آموخت که به قدرت خود اعتقاد داشته باشم، که ما آموخته ایم تا از بد بدانیم.

    معلم با اشک در چشم او پاسخ داد:

    "شما اشتباه هستید، همه چیز را به من آموختی." من نمی دانستم چگونه تا زمانی که با شما آشنا شوم ...

    منبع

    ادامه مطلب